امام‏عصر، عليه‏السلام از منظر پروفسورهانرى كربن

امام‏عصر، عليه‏السلام از منظر پروفسورهانرى كربن

    تاريخ دانش شرق‏شناسى عموما با تحريفها، كتمان حقايق و نوعى بى‏انصافى همراه بوده است. اما در اين ميان گاهى برخى چهره‏هاى شاخص شرق‏شناسى، در مواجهه با منطق مستحكم برخى انديشه‏هاى شرقى، شيفته آنها شده، به آن گرايش و ميل باطنى و ايمان قلبى يافته‏اند. مرحوم پرفسور "هانرى كربن‏"، ايران شناس مشهور فرانسوى از جمله اروپاييانى است كه در دوران زندگى علمى خود، در پى گذر از انديشه‏هاى وجود شناختى انديشورانى همچون "هايدگر" و "ادموند هوسرل‏"، با حكمت‏شرقى شيعى آشنايى حاصل كرده و به دنبال مطالعات چندين ساله، به وجود مبارك امام‏عصر، عجل‏الله تعالى‏فرجه‏الشريف، و معنويت‏بى‏بديل ساير ائمه شيعه، عليهم‏السلام، تمايل قلبى، و يقين عينى و عقلانى يافته است.

در اين گفتار كوتاه بر آنيم تا با مرورى سريع در برخى آثار او، ميزان عشق و علاقه او را به آن امام همام مورد بررسى قرار دهيم. پيش از ورود به محور اصلى بحث در اين نوشتار، يادآور مى شوم كه در چند سال گذشته و در پى انتشار يادنامه‏اى از كربن - از سوى يكى از شاگردان او در ايران و اروپا - برخى از انديشمندان داخلى نسبت‏به اين خاور شناس منصف اروپايى از در بى انصافى وارد شده و مع‏الاسف پاره‏اى اشتباهات وى را در آثارى كه از خود به جا گذارده، بهانه حمله شديد به او قرار داده‏اند. غافل از اينكه صرف توجه كربن به مساله وجود امام عصر و تحليل شايسته او از وجه معنوى غيبت و ظهور آن امام همام، فى نفسه داراى آثار ارزشمندى بوده كه از چشم اين گروه منتقدان به دور مانده است.

فى المثل در حالى كه در همين سال گذشته برخى روشنفكران غربگراى بومى، مفهوم ولايت‏باطنى و هدايت تكوينى ائمه اطهار، عليهم‏السلام، را زير سؤال برده، يا عنوان انسان كامل و قطب عالم امكان را براى حضرت قائم، عليه‏الصلوة‏والسلام، حاصل سرقت ادبى شيعيان از عارفان اهل سنت قلمداد كرده‏اند!! پرفسور كربن در كتاب تاريخ فلسفه اسلامى خود كه قريب سى و اندى سال پيش به رشته تحرير در آمده است، با ارائه تحليلى تاريخي، نحوه انتقال مفاهيم عرفانى را از لسان ائمه اطهار به آثار عرفانى اهل سنت مورد بررسى قرار داده و ثبوت نقش وساطت فيض را براى وجود مقدس امام غايب به اثبات مي‏رساند. مرحوم علامه سيدمحمدحسين طباطبايي، رضوان‏الله‏تعالي‏عليه، در مقدمه كتاب خود با عنوان "ظهور شيعه‏" كه در واقع متن گفتگوها و مكاتبات ايشان با پرفسور هانرى كربن است‏به همين حساسيت ويژه كربن به حقايق مذهب تشيع اشاره كرده و ضمن ارايه متن گفتگوهاى خود با او از اين نكته ياد مى‏كند كه: در اين مجلس آقاى دكتر كربن، مذاكره را ادامه داده و گفتند كه امسال موقعى كه اروپا بودم، در "ژنو" كنفرانسى در موضوع "امام منتظر" به عقيده شيعه دادم و اين مطلب براى انديشمندان اروپايى كه حضور داشتند كاملا تازگى داشت.

كربن خود در يكى از پرسشهايى كه از محضر مرحوم علامه به عمل آورده به همين حقيقت‏براى بار ديگر اشاره كرده است. او خطاب به علامه مي‏نگارد: مطلب اساسى تصور امام غايب، چه اثرى در تفكر فلسفى و اخلاق و روى هم رفته تمام زندگى معنوى شيعيان دارد؟ آيا با تعمق جديدى در اين تصور اساسي، مذهب تشيع نمي‏تواند در دنياى امروزه يك غذاى جديد روحى براى احياى فلسفه و مبدا نيرويى براى زندگى معنوى و اخلاق ببخشد. نيرويى كه تا كنون در تقدير مانده است؟ به اعتقاد كربن در كتاب ارزشمند "تاريخ فلسفه اسلامى‏" بى شك فكر شيعه از آغاز كار فلسفه‏اى را تقويت كرد كه از سنخ فلسفه نبوى بود و با دين نبوى انطباق كامل داشت. كربن بدرستى اين نكته را مورد توجه قرار داده كه فلسفه نبوى اصولا فلسفه‏اى مربوط به آخرالزمان است. به گفته او فلسفه نبوى مستلزم انديشه‏اى است كه نه به وسيله سابقه تاريخى محصور مى شود، نه با كلمات و الفاظى كه با تعليم و در قالب عقايد جزمى و تغيير ناپذير محصور باشد محدود مي‏گردد و نه در افقى كه منابع و قوانين و منطق استدلالى آن افق را حد بندى كند مشخص مي‏شود. آري! فكر شيعه متوجه "انتظار" است، اما انتظار نه از طريق ظهور شريعتى نو، بلكه از راه تجلاى كامل كليه معنى پنهانى يا معنى روحانى منزلات آسماني. انتظار اين ظهور، در انتظار، "امام غايب‏" (امام زمان) ممثل شده است. به عقيده كربن مفهوم ولايت در اين دوران طولانى انتظار، على الاصول همان هدايت ارشادى امام است كه "اسرار" اصول عقايد را مي‏آموزد. اين مفهوم از سويى شامل مفهوم معرفت است و از سوى ديگر واجد معنى محبت; يعنى معرفتى كه فى نفسه متمركز و نيرومند است.

اگر اين گفته كربن را بپذيريم، تشيع از اين زاويه ديد همان عرفان اسلام است. كربن در بخشهاى مختلف آثار خود بارها بر اين نكته تاكيد دارد كه اين مسائل، در اساس علم "كلام‏"اهل سنت مورد بحث قرار نگرفته، چرا كه از حيطه قدرت آن بالاتر بوده است. كربن بر خلاف بسيارى از انديشمندان معاصر كه مفهوم انسان كامل يا ولايت، قطب و قطب الاقطاب را زاييده انديشه عارفانى همچون محى الدين عربى (ابن عربي) مي‏دانند، بر اين عقيده پا مي‏فشارد كه اگر از تفسير حقوقى يا فقهى محض شريعت پا را فراتر بگذاريم و به نوعى معراج باطنى كه اساس تفكر شيعه است قائل شويم، گويى تشيع و تصوف دو نام براى يك حقيقتند. كربن در رساله‏اى خطاب به مرحوم علامه طباطبايي، رضوان‏الله تعالي‏عليه، به اين نكته اشاره دارد كه : فريدالدين عطار، در حالى كه هنوز سنى بوده، تذكرة الاولياء خود را با شرح حال امام پنجم يعنى حضرت باقر، عليه‏السلام، شروع كرده است. همچنان كه در كتاب "تاريخ فلسفه اسلامي‏" مي‏نويسد: در حقيقت از آغاز اسلام، صوفيان شيعى مذهب بودند: در گروه كوفه، شيعه‏اى به نام عبدك، نخستين كسى بود كه صوفى خوانده شد. بنا به تحقيقات عميق كربن درباره سخنان ائمه، عليهم‏السلام، - بويژه خطبه‏هاى توحيدى نهج‏البلاغه و جوامع روايى شيعه - مفهوم ولايت اصولا از طرف خود امامان شكل گرفته و مبانى نظرى عرفان از سوى ائمه، عليهم‏السلام، فى الجمله مورد قبول بوده است. از اين نظر وقتى صفحات كتاب ابن عربى را مطالعه مي‏كنيم، مطالبى مي‏بينيم كه گويى يك مؤلف شيعى مذهب نوشته است.

كربن مي‏نويسد: همچنان كه مفهوم "ولايت‏" از شيعيان است، همچنان نيز ترديدى نيست كه در تصوف، اساس مفاهيم "قطب‏" و "قطب الاقطاب‏" از شيعيان مي‏باشد. بنابراين ملامتهايى كه از سوى ائمه شيعه نسب به غير شيعيان و صوفيان اهل سنت وارد شده است، در واقع اعتراضى است ‏به غصب مقام ولايت و نقش شيخ كه نقش امام غائب را، "غصبا" تصرف كرده و نيز اعتراضى است‏به شيفتگى به لامذهبى كه كاهلى جاهلانه و فسق و هرزگى اخلاقى را تاييد مي‏كرده است.

كربن در بخشى از كتاب‏تاريخ فلسفه اسلامى خود ضمن نقل روايتى مشهور از نبى مكرم اسلام، صلى‏الله‏عليه‏وآله،كه در آن آمده است: اگر تنها يك روز به پايان جهان باقى مانده باشد، خداوند آن روز را چندان طولانى خواهد كرد تا مردى از ذريه من كه نامش نام من و كنيه‏اش كنيه من خواهد بود ظهور كند. او زمين را از هماهنگى و عدل پر خواهد ساخت، چنانكه تا آن هنگام از خشونت و جور پر شده است. به تفسير اين روايت پرداخته و مي‏نويسد: روزى كه چنين طولانى خواهد شد، زمان غيبت است و اين حديث صريح، طنين خود را در همه قرون و در تمام مراتب شعور و ضمير شيعه منعكس ساخته است. كربن با باور به اين اعتقاد كه اين ظهور، واقعيت و پيروزى تاويل; يعنى حقيقت دين را آشكار خواهد كرد و به نوع بشر مجال خواهد داد تا وحدت و يگانگى خود را به دست آورد، بر اين نكته تاكيد دارد كه ظهور امام، مستلزم قلب ماهيت دل مردمان است و كمال روز افزون اين ظهور به ايمان پيروان امام وابسته و راه آن چگونگى عمل آنان مي‏باشد. البته انتقادى كه به كربن وارد است، غفلتى است كه از وجه مسلحانه و قيام بالسيف حضرت حجت از خود نشان داده است. ليكن اين حقيقت مورد اشاره او را هم نمى‏توان انكار كرد كه: "جلوه يا عدم جلوه امام بر اشخاص، به شايستگى آنان بستگى دارد." كربن در تحليلى جالب توجه مي‏نويسد: جلوه ظهور او بر مردم، همان مفهوم تهذيب و تجديد عالم روحى آنان است و بالنتيجه همان مفهوم عميق انديشه‏اى است كه شيعه از غيبت و ظهور امام دارد. مردم شايستگى خود را براى ديدن امام از بين مي‏برند، آنگاه خود بين امام و خويشتن حجاب مي‏گردند، زيرا وسيله و آلت تجلى و مشاهده آن را; يعنى معرفتى را كه از راه قلب حاصل مي‏شود از دست مى دهند، يا آن را فلج‏ساخته و از قدرت و كار مي‏اندازند. پس تا وقتى كه مردم مستعد شناسايى و معرفت امام نگردند، سخن گفتن از ظهور امام غايب هيچ معنى نخواهد داشت. اگر گفته كربن را بپذيريم ديگر ظهور امام واقعه‏اى نيست كه روزى ناگهان به وقوع بپيوندد، بلكه امرى است كه روز به روز در ضمير و وجدان شيعيان مؤمن رخ مى دهد. در اين حالت عقيده به عدم تحرك و مخالفت‏ با ترقى كه در اسلام تشريعى - يعنى فقه - غالبا مورد نكوهش قرار گرفته است در هم مى شكند و معتقدان به آن امام همام، در جنبش صعودى دوره ولايت كشيده مي‏شوند.

در واقع كربن ظهور امام ، عليه‏السلام ، را به معرفت قلبى شيعيان منوط مى داند. معرفتى كه از نوع معرفت‏شهودى و باطنى است. همو در جاى ديگر - رساله عالم مثال - به نوعى ديگر به همين حقيقت اشاره دارد. موضوع بحث كربن در رساله "عالم مثال‏" جهان واسطه‏اى است كه مابين عالم مجردات تام و نفوس متعلق به ماده قرار مي‏گيرد. همان عالمى كه شهود عارفان و حكماى اشراق در آن عالم صورت مي‏گرفته است. او از جمله مي‏نويسد: حكايات سهروردى و قصص موجود در سنت‏شيعى كه حكايت نيل به "سرزمين امام غائب‏" را باز مي‏گويد، هيچ يك خيال واهي، غير واقعى و تمثيلى نيستند ; زيرا اقليم هشتم يا ناكجاآباد، همان چيزى نيست كه ما معمولا "اوتوپيا" مي‏ناميم. اقليم هشتم به مثابه عالمى است كه از حيطه كنترل و نظارت تجربى علوم [جديد] خارج است. عالمى فرا حسى است كه تنها به مدد ادراك مخيل مي‏توان آن را درك كرد و حوادثى را كه در آنجا به وقوع مي‏پيوندد، صرفا به يارى آگاهى مخيل مي‏توان تجزيه نمود. اجازه دهيد بار ديگر به اين نكته تاكيد كنم كه مراد از خيال در اينجا همان اصطلاح رايج در زبان امروزى ما نيست، بلكه، مقصود، ديدار باطنى و خيال صادق است. پس به گفته كربن براى مشاهده امام غايب در دوران غيبت نيز مي‏بايد در افق وجودى امام غائب قرار گرفت. به عبارتى اين كلمات راز وجود ماوراى طبيعى امام غايب را در ذهن و آگاهى شيعيان بيان مي‏دارد; كسى كه در آن حال روحى نباشد، قادر به مشاهده او نخواهد بود.

سهروردى در حكايت "عقل سرخ‏" خويش به همين نكته اشاره داشته و مقصود از جمله‏اى كه در آغاز سخن از او نقل كرديم همين است: اگر خضر شوي، از كوه قاف آسان توانى گذشتن. كربن در بخش ديگرى از كتاب تاريخ فلسفه اسلامى، شيعيان را ميان دو حد محصور مي‏داند. حد اول همان "يوم الميثاق‏" يا "روز الست‏" است، كه حيات مادى بشر به آن مسبوق بوده و حد دوم ظهور امام عصر، روحي‏فداه، است كه اينك در غيبت‏به سر مي‏برد: زمان فعلى كه به نام امام غائب است، زمان غيبت اوست. به همين جهت "زمان او"با رمز و علامتى ديگر مشخص مي‏شود و غير از آن زمانى است كه براى ما علامت و رمز تاريخ محسوب مي‏گردد. كربن ضمن تشبيه قيام حضرت قائم به رستاخيز صغرى به اين نكته اشاره مي‏كند كه پاره‏اى از نويسندگان شيعى - از جمله كاشانى و صدر آملى - امام دوازدهم يا امام منتظر را همان "فاراقليط‏" آمده در انجيل يوحنا مي‏دانند. كربن مي‏نويسد: سلطنت امام، مقدمه رستاخيز عظيم (قيامه القيامه) است. رستاخيز يا برخاستن مردگان "به قول شمس لاهيجى شرطى است كه مجال مي‏دهد تا هدف و ثمره وجود موجودات محقق گردد" به همين نسبت قيام عمومى حضرت حجت، مجال براى تحقق فلسفه وجودى بشر در حيات زمينى خود است. به عبارتى معاد شيعه همچون معاد زرتشتى كه حتي‏سلطه تصوير سائوشيان (سوشيانس) و اصحاب او قرار گرفته، تحت تاثير قائم و اصحاب او قرار دارد.

در عين حال "اين تصور، انديشه قيامت صغري"، يعنى هجرت انفرادى را از انديشه "قيامت كبري‏" يعنى فرا رسيدن دهر جديد جدا نمي‏سازد. كربن در بخش ديگرى از نوشته‏هاى خود به بيان تفاوت عقيده مسيحيان به حضرت عيسى بن مريم، عليهماالسلام، پرداخته و پس از اذعان به اين نكته كه امامان همه نور و حقيقت واحدى هستند كه در دوازده شخص متمثل شده‏اند مي‏نويسد: وقتى نسبت لاهوت و ناسوت را در شخص امامان در نظر بگيريم، مي‏بينيم مساله به هيچ روى شبيه به اتحاد اقنومى در طبيعت نيست. امامان، ظهورات و تجليات الهى هستند. قاموس فنى زبان، كلمات (ظهور و مظهر) را پيوسته به مقابله با عمل آيينه باز مي‏گرداند. پس بدين گونه، امامان همچون ظهور الهي، بى هيچ كم و بيش "اسماء الله‏" مي‏باشند و به اين عنوان از دو مهلكه تشبيه و تعطيل مصونند.

چنانكه در فحواى مقال نيز گفتيم، شايد مهمترين انتقاد به تحقيقات كربن، عدم توجه او به وجه اجتماعى ظهور حضرت حجت و قرار گرفتن دوران غيبت ميان دو حادثه بزرگ عاشورا و ظهور و قيام بالسيف مهدي، عليه‏الصلوه‏والسلام، است. اين درست است كه، قيام حضرت به مثابه پيروزى تاويل بر تنزيل و يا حقيقت‏بر شريعت است و رابطه شيعيان با امامشان رابطه‏اى نهانى و عاشقانه است، اما بى ترديد نمي‏توان در كنار عروج عرفانى شيعيان كه كربن بدرستى از آن به عنوان يكى از شروط اساسى توفيق ديدار معصوم ياد مى‏كند، از وجه اجتماعى و مبارزه فراگير آن امام با ظلم سياسي، اقتصادى و فرهنگى صاحبان زور و زر و تزوير چشم پوشيد و خروج عاشقانه امام شهيدان ابا عبدالله الحسين، عليه‏الصلوه والسلام، را براى اصلاح اجتماعى امت جدش كه فرهنگى فاسد در كالبد آن دميده شده بود به فراموشى سپرد و از عنصر سياسى اين هر دو قيام صدر و ذيل اسلام چشم غفلت فرو پوشيد. سخن درباره گفته‏هاى عالمانه هانرى كربن اندكى به درازا كشيد، گرچه نقل همه سخنان او در اين باره و در اين فرصت ميسر نشد. روحش به پاس كوششى كه در ترويج نام مقدس امام‏المسلمين بقيه‏الله‏الاعظم، روحى و ارواح‏العالمين له‏الفداء، از خود نشان‏داده قرين رحمت‏باد.آمين!

منابع:

1ـ طباطبايي، سيد محمد حسين، ظهور شيعه، انتشارات فقيه و كانون خدمات فرهنگى الست، 1360.

2ـ كربن، هانري، تاريخ فلسفه اسلامي، دكتر اسدالله مبشري، انتشارات اميركبير، 1361.

3ـ همان، عالم مثال، ترجمه سيد محمد آويني، فصلنامه نامه فرهنگ، شماره مسلسل 10 و 11، تابستان و پاييز 1372.

گزیده سخنان حضرت فاطمه زهرا (س)

يا فاطمه زهرا

گزیده سخنان حضرت فاطمه زهرا (س)

1ـ نـرمخـویـى در مقـابل دیگـران و احتـرام به زنـان

پیامبـراكـرم (ص) فـرمـوده است: بهترین شما نرمخـوترین شما به اطرافیان و بزرگوارترین شما به زنان است. (مسند فاطمه الزهراء (س) ، ص 221)

2ـ على (ع) رهبر و پیشوا

پیامبر اكرم (ص) فرمود:

هر كه من سرپرست اویم، پس على سرپرست اوست و هر كه را من رهبر اویم ، پس على رهبر اوست. ( بهجه ، ج 1، ص 285. )

3ـ على (ع) بهترین داور

گروهى از فرشتگان درباره ی چیزى با یكدیگر مشاجره نمودند، حاكم و داورى را از بنى آدم تقاضا كردند، خداوند متعال به آنها وحى فرمود كه خـودتان انتخاب كنید و آنان على ابن ابیطالب را برگزیدند. ( بهجه ، ج 1، ص 306 )

4ـ داناترین و نخستین مسلمان

رسول خدا (ص) به مـن فرمودند: شوهر تو در دانش داناترین مردم و نخستین مرد مسلمان و در بردبارى برترین مردم است. ( بهجه، ج 1، ص 302)

5ـ كمك به ذرارى ( فرزندان ) پیامبر

پیامبر اكرم (ص) فرمود:هركسى براى فردى از فرزندان من كارى انجام دهد و بر آن كار پاداشى نگیرد. مـن پاداش دهنـده او خـواهـم بـود. ( بحـارالانوار، ج 96، ص 225)

6 ـ على و شیعیان

پیامبر خدا (ص) به على(ع) نگریست و فرمـود: این شخص و پیروانش در بهشت اند. ( احقاق الحق، ج 7، ص 308)

7 ـ شیعه على در قیامت

پیـامبـر خـدا به علـى(ع) فـرمـود: اى ابـاالحسـن ، آگـاه بـاش كه تو و پیروانت در بهشت هستید. ( احقاق الحق ، ج 7، ص 307)

8 ـ پیامبر در جمع اهل بیت

بر رسول خدا(ص) وارد شدم، جامه اى را گستراند و فرمود: بنشین. در این وقت حسن(ع) آمد ، فرمـود: نزد مادرت بنشیـن، بعداً حسیـن (ع) آمـد. فـرمـود: با اینها بنشین. پـس على (ع) آمد . فرمود: تـو نیز با اینان بنشیـن، آن گاه اطراف جامه را گرفت و روى ما انداخت.( بهجه ،ج 1، ص 277)

9ـ نتیجه صلوات بر زهراء(س)

رسـول خدا(ص) به مـن گفت: اى فاطمه هر كه بر تـو صلـوات فرستـد، خداوند او را بیـامـرزد و به مـن ، در هـر جـاى بهشت بـاشـم ملحق گـردانـد. ( بهجه ، ج 1، ص 287 )

10 ـ حجاب فاطمه

پیامبـر اكـرم (ع) همـراه بـا مرد نابینایى به خانه فاطمه(س) آمد، بلافاصله فاطمه(س) خود را كاملاً پوشاند. رسول خدا(ص) فرمود: چرا خود را پوشاندى با ایـن كه او تـو را نمى بیند؟ فاطمه (س) فرمـود: اى پیامبر خدا اگر او مرا نمـى بیند، مـن كه او را مى بینـم و او بوى مرا حس مى كند پیامبر اكرم فرمود: گواهى مى دهـم كه تو پاره دل منى . ( همان ، ج 1، ص 274.)

تبيان

نقش اسلام در ايجاد تمدن

نقش اسلام در ايجاد تمدن

مهم ترين نقشى كه اسلام در ايجاد تمدن اسلامى ايفا كرد زمينه سازى مناسب براى رشد و شكوفايى علم است. بر اين اساس، لازم است نشان دهيم كه اسلام با چه شيوه هايى عناصر گوناگون تمدن اسلامى را ميسر ساخته است:

1- ترغيب و تشويق به علم آموزى

شايد بديهى ترين عنصرى كه در ترويج علوم تمدن اسلامى نقش عميق و فراگير داشته آيات و رواياتى است كه مسلمانان را به علم و دانش تشويق مى كرده. يكى از مورخان، در اين باره مى گويد: آنچه مايه ترقيات علمى و پيشرفت هاى مادى را براى مسلمين ميسر ساخت در حقيقت، همان اسلام بود كه با تشويق مسلمين به علم و ترويج نشاط حياتى، روح معاضدت و تساهل را جانشين تعصبات دنياى باستانى كرد و در مقابل، رهبانيت كليسا، كه ترك و انزوا را توصيه مى كرد، با توصيه مسلمين به راه وسط، توسعه و تكامل صنعت و علم انسانى را تسهيل كرد. . . . در چنين دنيايى كه اسير تعصبات دينى و قومى بود، اسلام نفحه تازه اى دميد؛ چنان كه با ايجاد دارالسلام، كه مركز واقعى آن قرآن بود، تعصبات قومى را با يك نوع جهان وطنى چاره كرد.» (1)
فؤاد سزگين آنچه را بار تولد عامل تمدن و تمدن اسلامى معرفى كرده بود - يعنى روابط فرهنگى ميان اقوام و ملل و نه دين و مذهب - با بيانى در خور تحسين، ناشى از موضع اسلام نسبت به علم و دانش دانسته، مى نويسد: «تنها انگيزه سود عملى و يا نظرى بودن نمى تواند علت پديده ترجمه كتب بيگانه را در سطحى گسترده توسط مسلمين براى ما روشن كند. ناگزير بايد با موضع ويژه دين اسلام نسبت به علم و دانش آشنا شد كه همين موضع اسلام در قبال دانش نه تنها بزرگ ترين عامل تحرك در زندگى دين، بلكه در جميع جهات حيات انسانى بود.» (2)
ويل دورانت هم با بيان احاديثى در اين مورد، بر تاثير تشويق و ترغيب اسلام به علم اندوزى صحه مى گذارد و زمينه هاى اجتماعى را، كه بر اثر اين تشويقات منجر به رشد علم و دانش گرديد، ذكر مى كند: «به طورى كه از احاديث نبوى معلوم مى شود، پيامبر مردم را در طلب علم تشويق مى كرد و اين كار را محترم مى دانست و از اين جهت، با مصلحان دينى تفاوت داشت؛ "هر كه به راهى مى رود كه علمى جويد، خدا براى وى راهى به سوى بهشت بگشايد"، "مركب عالمان دانا را خدا با خون شهيدان وزن كند و مركب عالمان از خون شهيدان برتر باشد. " (3)

2- همگانى كردن دانش

در حالى كه آموزش طبقاتى اجازه آموزش به يك كودك «پيشه ور» را بازاى هزينه يك سال سپاه ساسانى نمى داد، اسلام تحصيل علم را با
«طلب العلم فريضة على كل مسلم» (4)
بر عوام و خواص واجب ساخت و با همگانى كردن دانش در ميان تمام مسلمانان، آن را از انحصار طبقه اى خاص درآورد و فرمود: «هر كس به راهى برود كه به كسب علمى بينجامد، خدا براى او راهى به سوى بهشت مى گشايد.» (5)

3- پيكار با بى سوادى

از ديگر ويژگى هاى ممتاز اسلام در تمدن سازى، پيكار با بى سوادى است. انتشار دين اسلام، كه مسلمانان به آن مامور بودند، مستلزم پيكار با بى سوادى بود؛ «زيرا آيات قرآن كريم نوشته مى شد و كسى كه توانايى داشت آن ها را براى ديگرى مى خواند. . . پس از جنگ بدر، براى رهايى هر اسيرى آموختن دو طفل از اهالى مدينه مقرر شده بود و اين يك نمونه روشن از طرز فكر بنيانگذار اسلام است. پيامبر اسلام براى بعضى ياران خود، حتى يادگرفتن زبان بيگانه را لازم شمردند و زيدبن ثابت را مامور يادگرفتن زبان يهود نمودند. . . عده ديگرى را نيز حضرت وادار كرد زبان سريانى بياموزند.» (6)

4- طرح انديشه هاى نوين

اسلام انديشه هاى جديدى مطرح نمود و طرح همين انديشه ها زمينه را براى گفت وگو و پژوهش باز كرد و افراد و جامعه را به تلاش و تامل و تفكر واداشت. اسلام مردم را به ايمان دعوت كرد، اما ايمانى همراه با تعقل. بدين روى بود كه در حوزه اسلام، از همان آغاز روحيه پى جويى و منش تعقل تقويت گشت.
اسلام و قرآن از يك سو، با بيان تاريخ ملل و اقوام گذشته و نقل داستان هاى شورانگيز حضرت آدم عليه السلام، ابراهيم عليه السلام و ديگران فكر مردم را از حالت جمود و ركود بيرون آورد و با تشريح اصول ايمان و وصف قدرت پروردگار جهان و بيان توحيد و تشويق متفكران به تفكر درباره جهان هستى، افكار مردم را به جريان انداخت (7) و از سوى ديگر، با طرح موضوعات تجربى، اذهان را متوجه موضوعات علمى كرد و آنان را به تفكر در موضوعات علوم تجربى نمود، «حتى سوگندهاى خويش را با نام اشياى محسوس و طبيعى ياد مى كرد، از آسمان و ستاره و فجر دم مى زد، از آفرينش و صورتگرى در رحم سخن مى گفت، خلقت شتر را به ياد مى آورد، زندگانى مورچگان و زنبوران عسل را تذكر مى داد، به چگونگى پرواز پرندگان اشاره مى كرد، از شكفتن دانه در زمين و از خوشه گندم و خرما و. . . سخن مى آورد. چرا؟ براى اين كه مردم در چيزها بينديشند و در چگونگى آفرينش آن ها ژرف شوند و اين موضوع ها كه ياد شد، خميرمايه اصلى بسيارى از دانش ها بود و اين دانش ها بجز علوم فقهى و تفسيرى و قرآنى و حديثى و ادبى بود كه پايه گذار اصلى آن ها نيز كتاب خدا بود. (8)

5- آزادانديشى و فراهم ساختن زمينه نقد

بسيارى از مورخان از جمله عوامل ترقى علوم و تمدن اسلامى را آزادانديشى و فراهم نمودن زمينه نقد معرفى كرده اند. (9)
مجامع بزرگ علمى كه از طرف داران اديان مختلف در حضور خلفا و گاه با شركت ائمه عليهم السلام برگزار مى گرديد اين سخن را تصديق مى كند. آزادى پيروان اديان مختلف در حفظ اعتقادات خود نشانه ديگرى است. اساسا تاريخ نشان مى دهد كه اسلام رشد و بالندگى خود را در عرصه بحث و مناظره و حضور مخالفان خود يافته و توانايى خود را در عرصه انديشه به ظهور رسانده است و بدون حضور مخالفان و نقادان سرسخت، دين دچار ركود و خمودى و سطحى انديشى مى گردد.

6- آزادى فكر از قيود تقليد

اسلام پيوسته امر به تعقل مى كند و از پيروى كوركورانه آبا و اجداد به صرف اين كه آبا و اجدادند نهى مى كند. البته اسلام سنت هاى ارزشمند را تاييد مى نمايد، ولى از هرگونه نوآورى به صرف اين كه «نوآورى» است، حمايت نمى كند.

7- سادگى احكام

يكى از عوامل اساسى كه موجب رشد علوم در تمدن اسلامى گرديد سادگى دين اسلام بود. در اروپا اعتقادات مسيحى مشحون از پيچيدگى بود. در ايران هم مردم در ترديد بودند كه آيا ثنويت زرتشت را بپذيرند كه در كمال افراط بود و يا مذهب اشتراكى مزدك را كه در كمال تفريط قرار داشت و اشتراك را حتى به زنان نيز كشانده بود. وحدانيت مطلقه و سادگى كلمات قرآن، كه در دو جمله شهادتين خلاصه مى شود، محلى براى مناقشه بر سر مسائل فرعى باقى نگذاشت و ذهن مردم را به بحث هاى بى حاصل و غامض و پيچيده معطوف نكرد.

نتيجه گيرى

اسلام از قبايل جنگجوى اما پراكنده عرب، امتى واحد ساخت، جنگجويى اعراب و خصلت تهاجمى آن ها براى به وجود آمدن تمدن اسلامى لازم بود، اما به وحدت رساندن آن ها بر محور ديانت و ايجاد انگيزه براى رسيدن به كمال مطلوب، شكوفايى علم و ايمان و گسترش دين و مهم تر از همه، آموزش مسلمانان در مورد نحوه برخورد با قوم مورد تهاجم كارى است كه آموزه هاى آن از اسلام سرچشمه گرفته و نمى توان آن ها را در فراهم ساختن مقدمات تمدن اسلامى ناديده گرفت.
مسلمانان پس از غلبه بر ايران و روم، با الهام از دستورات جهاد، همانند مغول هاى وحشى، دست به كشتار مردم نزدند، مراكز علمى و فنى را به ويرانگى نكشيدند، تحكم مذهبى روا نداشتند، تحت تاثير خرافات قرار نگرفتند، فراورده هاى يونان و روم را بى هيچ دخل و تصرف قبله آمال و آرزوهاى خود قرار ندادند، بر خلاف صليبيان كه چند قرن بعد در فاجعه اندلس و قتل عام مسلمانان هشتادهزار كتاب را به آتش كشيدند و در حمله به شام و فلسطين سه ميليون كتاب را آتش زدند (10)، قتل عام و آتش سوزى به راه نينداختند، بلكه با آزادانديشى مذهبى، به گرفتن اندك جزيه اى اكتفا نمودند و همين مساله بود كه با الهام از بسترسازى هاى قرآن و آموزه هاى دين اسلام، پايه هاى تمدن اسلامى را در ايران و اروپا مستحكم ساخت.
بنابراين، تلاش براى القاى اين كه عامل منحصر به فرد رشد تمدن اسلامى روابط علمى و يا مانند آن است تلاشى ناموفق مى باشد؛ زيرا مسيحيان به سرچشمه هاى اصلى علوم آن زمان نزديك تر بودند، ولى اين نزديكى را نتوانستند حفظ كنند، آشنايى مسيحيان نسبت به علوم يونانى بيش تر از مسلمانان بود، اما مسلمانان در توسعه و پيشرفت اين علوم و فعاليت هاى علمى نقش خلاق ترى داشتند. علت آن بود كه مسيحيان از آموزه هاى دينى برخوردار نبودند و مسلمانان از آن آموزه ها بهره ها داشتند.
علاوه بر اين كه عوامل ديگرى شرط اساسى و زمينه اى لازم براى جرقه سازى در علوم و تمدن اسلامى بود، آن ها آموزش و پرورشى كه اسلام به مسلمانان داد و در نتيجه آن، بستر لازم را بر اين تداوم و پويايى لازم فراهم كرد، نمى توان ناديده گرفت. اسلام بود كه استعداد شايان، آزادى خيال و احساسات جوشان مسلمانان را به جنبش در آورد و در جهت علم و تمدن سازى سازمان دهى كرد و موجب شد تا به سرعت تمدنى عظيم به وجود آيد.

پى نوشتها :

1- محمدرضا حكيمى، دانش مسلمين، ص 5
2- فؤاد سزگين، گفتارهايى پيرامون تاريخ علوم عربى و اسلامى، ص 29
3- ويل دورانت، تاريخ تمدن - عصر ايمان، ص 302
4 و 5- بحارالانوار، ج 1، ص 172، روايت 29، باب 1
6 و 7- محمد مفتح، نقش دانشمندان اسلام در علوم، ص 10-11 / ص 12
8- محمدرضا حكيمى، دانش مسلمين، ص 5
9- ر. ك به: تاريخ تمدن اسلام و غرب، ص 754
10- مرتضى مطهرى، كتابسوزى ايران و مصر، ص 41 - 42

نويسنده: عبد الرسول يعقوبى
منبع: كتاب تعامل تمدنی

منطقه بعثت پیامبران الهى

منطقه بعثت پیامبران الهى

اطلاع دقیقى از منطقه بعثت همه پیامبران الهى كه طبق اخبار و روایات صد و بیست و چهار هزار نفر بوده‏اند، در دست نیست ولى گاهى این سؤال عنوان مى شود كه پیامبران اولوالعزم كه داراى شریعت و كتاب آسمانى بوده‏اند، طبق صریح تواریخ از شرق میانه برخاستند. نوح(ع) از سرزمین عراق برخاست و مركز دعوت ابراهیم(ع) عراق و شام بود و به مصر و حجاز نیز سفر كرد. موسى(ع) از مصر برخاست، سپس به فلسطین آمد.


مركز تولد و قیام و دعوت مسیح(ع) نیز شام و فلسطین بود، و پیامبر اسلام(ص) از سرزمین حجاز مبعوث گشت. آیا دلیلى دارد كه آن‏ها از این منطقه برخاسته‏اند؟

در پاسخ مى توان گفت: با توجه به وضع پیدایش جامع بشرى و ظهور تمدن انسانى، این مسئله جاى شگفتى نیست، زیرا مورّخان بزرگ جهان تصریح مى كند كه مشرق زمین مخصوصاً شرق میانه گهواره تمدن انسانى است و منطقه‏اى به نام (هلال خصیب) هلال پر بركت: اشاره به منطقه‏اى است كه از دره نیل شروع مى شود و تا مسیر دجله و فرات و اروند رود ادامه پیدا مى كند و به صورت یك هلال بزرگ روى نقشه جغرافیا منعكس است زادگاه تمدن‏هاى بزرگ جهان است تمدن مصر باستان كه قدیمى‏ترین تمدن شناخته شده جهان است و تمدن بابل در عراق و تمدن یمن در جنوب حجاز هم چنین تمدن ایران و شامات همه نمونه تمدن‏هاى معروف بشرى هستند. آثار تاریخى مهمى كه دراین منطاق باقى مانده و سنگ نوشته‏ها شاهد گویاى این مدعا است. قدمت تمدن انسانى در این مناطق، به هفت هزار سال یا بیشتر باز مى گردد. این از یك سو و از سوى دیگر رابطه نزدیكى میان تمدن انسانى و ظهور پیامبران بزرگ هست، زیرا انسان‏هاى متمدّن نیاز زیادترى به آیین‏هاى الهى دارند تا هم قوانین حقوقى و اجتماعى را تضمین كرده جلوى تعدیات و مفاسد را بگیرد و هم فطرت الهى آن‏ها شكوفا شود. به همین دلیل مى گوییم نیاز بشر امروز مخصوصاً كشورهایى كه از تمدن صنعتى سهم بیشترى دارند، به مذهب از هر زمانى بیشتر است. اقوام وحشى یا نیمه وحشى آمادگى زیادى براى پذیرش مذاهب ندارند و اگر مذهب را پذیرا باشند، قدرت نشر و صدور آن را ندارند، ولى هنگامى كه مذهب در مراكز تمدن آشكار شود، به سرعت از آن جا به نقاط دیگر نشر پیدا مى كند، زیرا مردم مناطق دیگر براى حل مشكلاتشان دائماً در این مناطق رفت و آمد مى كنند. به علاوه وسایل نشر هر چه باشد در این مراكز بیشتر است.
ممكن است گفته شود: پس چرا اسلام، بزرگترین آیین الهى از یك نقطه عقب افتاده برخاست؟
اگر درست به نقشه جغرافیا نگاه كنیم، مى بینیم این نقطه عقب افتاده یعنى مكه، در واقع مركزى بود كه در اطراف آن بقایاى پنج تمدن معروف و بزرگ وجودداشته و مكه نسبت به آن‏ها مانند مركز دایره حساب مى‏شد.
در شمال تمدن روم شرقى و شامات، در شمال شرقى تمدن ایران و كلده و آشور، در جنوب تمدن یمن و در غرب تمدن مصر باستان، درست به همین دلیل هنگامى كه اسلام گسترش یافت، تمام قلمرو این تمدن‏هاى پنج گانه را زیر سیطره خود قرار داد و همه را در خود ذوب نمود. جنبه‏هاى مثبت هر كدام را گرفت و جنبه‏هاى منفى را حذف كرد و مسایل مهم عقیدتى و عملى را بر آن افزود و تمدن با شكوه اسلامى در سرتاسر این مناطق ظاهر گشت. پس با توجه به آنچه گفته شد، روشن مى شود: چرا خداوند حكیم پیامبران بزرگ خویش را از شرق میانه مبعوث كرد و چرا مشرق زمین كانون ظهور ادیان بزرگ الهى بوده است.

پى نوشت‏ها:

پیام قرآن، ناصر مكارم شیرازى، پیام قرآن، ج 7، ص 367 تا 369.

 

سلام بر آل یاسین

 

سلام بر آل یاسین

سلام بر آل یاسین

 

سلام بر آل یاسین

کتابی که امام زمان (عج) برای علامه حلی نوشت.

 

کتابی که امام زمان (عج) برای علامه حلی نوشت.

    علم را از هر كس كه بود، مى آموخت و هر روز بر اندوخته هاى علمى و سرمايه هاى فرهنگى اش مى افزود. گاهى مجبور مى شد، براى مدتى شهر و ديار خويش را نيز ترك كند و با شرايط بسيار سختى به كسب دانش ها و مهارت هاى روز بپردازد.

مدتى به صورت ناشناس، همچون شاگردان ديگر در درس استادى سنى مذهب شركت كرد. گاهى استادش كتاب قطورى را مى گشود و مطالبى را كه در رد مذهب شيعه نگاشته بود، براى شاگردانش مى خواند. پس از اتمام كلاس، غوغايى ميان جويندگان دانش به پا مى شد و هر يك از آنها درباره سخنان استاد، ديدگاه هاى مختلفى را ارائه مى كردند، مرد با خود گفت اين استاد با دروغ گويى، به مذهب شيعه مى تازد و آن را، در حد كفر پايين مى آورد. بايد كارى كنم ، اما... .

چند روز گذشت تا اين كه فكرى به خاطرش رسيد. علامه حلى از فرداى آن روز، به استادش نزديك تر شد و چنان وانمود كرد كه گويى از مريدان واقعى اوست.

روزها از پى هم مى گذشت و علامه حلى براى به دست آوردن كتاب استادش لحظه شمارى مى كرد. مى خواست نوشته هايش را با دليل و برهان رو كند. به اين ترتيب حقانيت شيعه را - كه روز به روز بيشتر مورد ترديد قرار مى گرفت - ثابت كند.

سرانجام روزى دل به دريا زد و با اصرار از استادش خواست تا كتابش را براى چند روز به او بدهد. استاد زيرك تر از آن بود كه چنين كارى كند. او به شاگردش، علامه حلى گفت: من نذر كرده ام كه كتاب را بيش از يك شب به كسى نسپارم. اگر قول مى دهى فردا صبح آن را صحيح و سالم تحويل دهى، به تو امانت مى دهم.

علامه چاره اى نداشت و پذيرفت. در راه بازگشت به خانه، با خود مى انديشيد: چگونه يك شبه كتاب را مطالعه كنم و از روى آن بنويسم؟ نوشتن آن حداقل يك سال وقت مى برد. بنابر اين تصميم گرفت، شب بيدار بماند و كتاب را بخواند و در فرصتى مناسب با نوشتن رديه،(1) جلوى تبليغات مسموم عليه شيعه را بگيرد تا عده اى از گمراهى نجات پيدا كنند.

 

شب شام سبكى خورد تا بتواند بيدار بماند و بلافاصله شروع به خواندن كتاب كرد؛ اما ديد لازم است از بعضى جاها يادداشت بردارى كند. همين كار را نيز كرد. هنوز چند صفحه اى ننوشته بود كه احساس كرد، پلك هايش سنگين شده. از اين رو به حياط رفت و آبى به سر و صورت خود زد تا خوابش نبرد و دوباره مشغول شود. هنوز از كنار حوض بر نخاسته بود كه صداى در را شنيد. گفت :

- اين موقع شب كيست كه در مى زند؟!

صدايى شنيد:

- باز كن. مهمان نمى خواهى ؟

آه از نهاد علامه حلى برخاست. سمت در رفت و با خود گفت خدايا، درست است كه مهمان حبيب توست، ولى چرا امشب؟ در را باز كرد و مرد عربى را ديد. او را به اتاقش راهنمايى كرد. از او پرسيد: شام خورده اى؟ و بدون اين كه منتظر پاسخ بماند، برايش ‍ مقدارى نان و خرما آورد. مرد عرب پرسيد: چه مى كنى ؟

- از كتابى يادداشب بر مى دارم. فردا صبح كتاب را بايد به صاحبش برگردانم. و ماجرا را برايش گفت. مرد عرب به او گفت كه حاضر است كمكش كند. قرار شد علامه حلى كاغذها را خط كشى كند و آن مرد بنويسد. علامه به سرعت خط كشى مى كرد و مرد تند مى نوشت.

ساعتي گذشت ولى هنوز در ابتداى راه بودند. مرد عرب ديد علامه خسته است و پى در پى خميازه مى كشد و پلك هايش را مى مالد. رو به او كرد و گفت:

- تو برو بخواب. من تا هر جا كه توانستم مى نويسم.

علامه تا سرش را روى متكا گذاشت، خوابش برد.

نزديك اذان صبح، علامه از خواب برخاست. ياد مرد افتاد و قول و قرارى كه با او گذاشته بود. خانه را جست و جو كرد و او را نيافت. با خود گفت پس كجاست؟ تا چه قسمتى از كتاب را نوشته است؟

سراسيمه سوى كتاب رفت. يك صفحه را برداشت و ديد با خط زيبايى نوشته شده. كتاب را تا صفحه آخر ورق زد. ديد تمام مطالب كتاب استادش را نوشته. چشمانش برق زد. به آخر كتاب كه رسيد. خشكش زد. بغضش تركيد و اشكش كنار امضاى مرد عرب ريخت: كتبه الحجة ... .

آن مرد، حضرت حجت (عليه السلام) بود.(2)


 پي نوشت‌ها:

1 پاسخ به آن

2 مجالس المومنين، ج1، ص 573.

 منبع:

حيات پاكان، ج5، مهدي محدثي

به نقل از وبلاگ پیامبر امید

« زيارت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا »

یا حسین مظلوم

« زيارت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا »




اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللَّهِ وَابْنَ خِيَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ

سلام بر تو اى ابا عبداللّه سلام بر تو اى فرزند رسول خدا سلام بر تو اى برگزيده خدا و فرزند برگزيده اش سلام بر تو اى فرزند امير مؤ منان و فرزند آقاى اوصياء


اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ

سلام بر تو اى فرزند فاطمه بانوى زنان جهانيان سلام بر تو اى که خدا خونخواهيش کند و فرزند چنين کسى و اى کشته اى که انتقام کشته گانت نگرفتى


اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ

سلام بر تو و بر روانهائى که فرود آمدند به آستانت ، بر شما همگى از جانب من سلام خدا باد هميشه تا من برجايم و برجا است شب و روز


يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَعَلى جَميعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ

اى ابا عبداللّه براستى بزرگ شد سوگوارى تو و گران و عظيم گشت مصيبت تو بر ما و بر همه اهل اسلام


وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ

و گران و عظيم گشت مصيبت تو در آسمانها بر همه اهل آسمانها پس خدا لعنت کند مردمى را که ريختند شالوده ستم و بيدادگرى را بر شما خاندان


وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ وَاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها

و خدا لعنت کند مردمى را که کنار زدند شما را از مقام مخصوصتان و دور کردند شما را از آن مرتبه هائى که خداوند آن رتبه ها را به شما داده بود


وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ  وَلَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ

و خدا لعنت کند مردمى که شما را کشتند و خدا لعنت کند آنانكه تهيه اسباب کردند براى کشندگان شما تا آنها توانستند با شما بجنگند


بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَاِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَمِنْ اَشْياعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِياَّئِهِم

بيزارى جويم بسوى خدا و بسوى شما از ايشان و از پيروان و دنبال روندگانشان و دوستانشان



يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ

اى اباعبداللّه من تسليمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قيامت


وَلَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ وَآلَ مَرْوانَ وَلَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَلَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ

و خدا لعنت کند خاندان زياد و خاندان مروان را و خدا لعنت کند بنى اميه را همگى و خدا لعنت کند فرزند مرجانه (ابن زياد) را


وَلَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَلَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ

خدا لعنت کند عمر بن سعد را و خدا لعنت کند شمر را و خدا لعنت کند مردمى را که اسبها را زين کردند و دهنه زدند و به راه افتادند براى پيكار با تو


بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِكَ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَكَ

پدر و مادرم بفدايت که براستى بزرگ شد مصيبت تو بر من پس مى خواهم از آن خدائى که گرامى داشت مقام تو را


وَاَکْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ

و گرامى داشت مرا بخاطر تو که روزيم گرداند خونخواهى تو را در رکاب آن امام يارى شده از خاندان محمد صلى اللّه عليه و آله


اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ

خدايا قرار ده مرا نزد خودت آبرومند بوسيله حسين عليه السلام در دنيا و آخرت


يا اَبا عَبْدِاللَّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللَّهِ وَاِلى رَسُولِهِ وَاِلى اميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اِلى فاطِمَةَ وَاِلَى الْحَسَنِ

اى اباعبداللّه من تقرب جويم به درگاه خدا و پيشگاه رسولش و اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن


وَاِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ وَبِالْبَراَّئَةِ [مِمَّنْ قاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَكَ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرائَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِعَلَيْكُمْ

و شما بوسيله دوستى تو و بوسيله بيزارى از کسى که با تو مقاتله کرد و جنگ با تو را برپا آرد و به بيزارى جستن از آسى آه شالوده ستم و ظلم بر شما را ريخت


وَاَبْرَءُ اِلَى اللّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ] مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِكَ وَبَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَعلى اَشْياعِكُمْ

و بيزارى جويم بسوى خدا و بسوى رسولش از کسى که پى ريزى کرد شالوده اين کار را و پايه گذارى کرد بر آن بنيانش را و دنبال کرد ستم و ظلمش را بر شما و بر پيروان شما


بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَاِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوالاتِكُمْ وَمُوالاةِ وَلِيِّكُمْ

بيزارى جويم بدرگاه خدا و به پيشگاه شما از ايشان و تقرب جويم بسوى خدا سپس بشما بوسيله دوستيتان و دوستى دوستان شما


وَبِالْبَر آئَةِ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ وَالنّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَبِالْبَر آئَةِ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ

و به بيزارى از دشمنانتان و برپا کنندگان (و آتش افروزان ) جنگ با شما و به بيزارى از ياران و پيروانشان


اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَوَلِىُّ لِمَنْ والاکُمْ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ

من در صلح و سازشم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با کسى که با شما در جنگ است

و دوستم با کسى که شما را دوست دارد و دشمنم با کسى که شما را دشمن دارد



فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِياَّئِكُمْ وَرَزَقَنِى الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ

و درخواست کنم از خدائى که مرا گرامى داشت بوسيله معرفت شما و معرفت دوستانتان و روزيم کند بيزارى جستن از دشمنانتان را


اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَاَنْ يُثَبِّتَ لى عِنْدَآُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ

به اينكه قرار دهد مرا با شما در دنيا و آخرت و پابرجا دارد براى من در پيش شما گام راست و درستى (و ثبات قدمى ) در دنيا و آخرت


وَاَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ [بِالْحَقِّ] مِنْكُمْ

و از او خواهم که برساند مرا به مقام پسنديده شما در پيش خدا و روزيم کند خونخواهى شما را با امام راهنماى آشكار گوياى [به حق] که از شما (خاندان ) است


وَاَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنى بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ مُصيبَةً ما اَعْظَمَها

و از خدا خواهم به حق شما و بدان منزلتى که شما نزد او داريد ،

که عطا کند به من بوسيله مصيبتى که از ناحيه شما به من رسيده بهترين پاداشى را که مى دهد به يك مصيبت زده از مصيبتى که ديده



وَاَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِى الاِْسْلامِ وَفى جَميعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ

براستى چه مصيبت بزرگى و چه داغ گرانى بود در اسلام و در تمام آسمانها و زمين

خدايا چنانم کن در اينجا که ايستاده ام از کسانى باشم که برسد بدو از ناحيه تو درود و رحمت و آمرزشى



اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ

خدايا قرار ده زندگيم را زندگى محمد و آل محمد و مرگم را مرگ محمد و آل محمد


اَللّهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَابْنُ آکِلَةِ الَْآکبادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ وَلِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ

خدايا اين روز روزى است که مبارك و ميمون دانستند آنرا بنى اميه و پسر آن زن جگرخوار (معاويه )

آن ملعون پسر ملعون (آه لعن شده ) بر زبان تو و زبان پيامبرت که درود خدا بر او و آلش باد



فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَمَوْقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ

در هر جا و هر مكانى که توقف کرد در آن مكان پيامبرت صلى اللّه عليه و آله


اَللّهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْيانَ وَمُعوِيَةَ وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ

خدايا لعنت کن ابوسفيان و معاويه و يزيد بن معاويه را که لعنت بر ايشان باد از جانب تو براى هميشه


وَهذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ

و اين روز روزى است که شادمان شدند به اين روز دودمان زياد و دودمان مروان بخاطر کشتنشان حضرت حسين صلوات اللّه عليه را


اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَالْعَذابَ [الاَْليمَ] اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فى هذَاالْيَوْمِ وَفى مَوْقِفى هذا

خدايا پس چندين برابر کن بر آنها لعنت خود و عذاب دردناك را خدايا من تقرب جويم بسوى تو در اين روز و در اين جائى که هستم


وَاَيّامِ حَيوتى بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَآلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ

و در تمام دوران زندگيم به بيزارى جستن از اينها و لعنت فرستادن بر ايشان و بوسيله دوست داشتن پيامبرت و خاندان پيامبرت که بر او و بر ايشان سلام باد


پس مى گوئى صد مرتبه :


اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ

خدايا لعنت کن نخستين ستمگرى را که بزور گرفت حق محمد و آل محمد را و آخرين کسى که او را در اين زور و ستم پيروى کرد


اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَشايَعَتْ وَبايَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً

خدايا لعنت کن بر گروهى که پيكار کردند با حسين عليه السلام و همراهى کردند

و پيمان بستند و از هم پيروى کردند براى کشتن آن حضرت خدايا لعنت کن همه آنها را



پس مى گوئى صد مرتبه :


اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ

[اَبَداً] ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ


سلام بر تو اى ابا عبداللّه و بر روانهائى که فرود آمدند به آستانت ،

بر تو از جانب من سلام خدا باد هميشه تا من زنده ام و برپا است شب و روز و قرار ندهد اين زيارت را خداوند آخرين بار زيارت من از شما



اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ

سلام بر حسين و بر على بن الحسين و بر فرزندان حسين و بر اصحاب و ياران حسين


پس مى گوئى :


اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ

خدايا مخصوص گردان نخستين ستمگر را به لعنت من و آغاز کن بدان لعن اولى را و سپس دومى و سومى و چهارمى را


اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً وَالْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَشِمْراً وَآلَ اَبى سُفْيانَ وَآلَ زِيادٍ وَآلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ

خدايا لعنت کن يزيد را در مرتبه پنجم و لعنت کن عبيداللّه پسر زياد و پسر مرجانه را

و عمر بن سعد و شمر و دودمان ابوسفيان و دودمان زياد و دودمان مروان را تا روز قيامت



پس به سجده مى روى ومى گوئى :


اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاآِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتى

خدايا مخصوص تو است ستايش سپاسگزاران تو بر مصيبت زدگى آنها، ستايش خداى را بر بزرگى مصيبتم


اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ

خدايا روزيم گردان شفاعت حسين عليه السلام را در روز ورود (به صحراى قيامت )

و ثابت بدار گام راستيم را در نزد خودت با حسين عليه السلام و ياران حسين آنانكه بى دريغ دادند جان خود را در راه حسين عليه السلام

یا حسین مظلوم

 

فرا رسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبداله الحسین (ع) و یاران فداکارش را تسلیت عرض می کنیم...

 

خطبه بدون نقطه حضرت امیرالمومنین (ع)

 

خطبه بدون نقطه حضرت امیرالمومنین (ع)

اين خطبه ظاهرا در عقد نکاحي از جانب آن حضرت ايراد شده است که متن و ترجمه‏ي آن از نظرتان مي‏گذرد:

الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ. الواحدُالأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ. سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ َحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها. الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ. عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ. وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ. أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً. صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ. أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً. اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا – رَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها. هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً. اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ. عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم. وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ.

ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین(و شریف ترین) آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن.

یگانه و یکتای بی نیاز(ی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند). نه پدری دارد و نه فرزندی.

شاهان را (به حکمت و آزمون) مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت. و ستمکاران (و متجاوزان) را هلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را (به خلایق) رسانید و شرافت بخشید. و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی در آن) به درستی. (و حکمت) مقرّر فرمود و بر شمار (یکایک) آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند (هدایت) مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت.

معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و (مایۀ) سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش. فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد (به توجّه پرستندگان و نیازمندان) است و سخایش مورد امید.

کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد.

بار رسالت را بر دوش محمّد(صلّی الله علیه و آله) افکند. (همان) رسول گرامی که بدو سروری و درستی (در گفتار و کردار و رفتار) ارزانی شده، پاک و پیراسته است.

خداوند این امّت را به خاطر برتریِ مقام و بلندیِ شرف و استواری دین او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشید. او بی آلایش ترین فردِ از آدمیان در هنگامه ولادت و فروزنده ترین ستاره یمن و سعادت است. او بلند پایه ترین آنان (در نیاکان) است و زیباترین آنها در (نسل و) شاخسار. و درست پیمان ترین و کریم ترین آنان است در نوجوانی و بزرگسالی.

درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودی خالص و پی در پی و مکرّر (برای آنان) و برای دوست داران بزرگوارشان، درودی ماندگار و پیوسته، (برای همیشه:) تا وقتی که برای آسمان حکمی مرقوم است و نقشی مقرّر.

او فرستاد تا تا برایتان رحمتی باشد و مایه پاکیزگی اعمالتان و آرامش سرای (زندگی) شما و بر طرف شدن نقاط ننگ (: و شرم آور کار)تان. و تا مایه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتی (بس بزرگ و فراگیر).

از او فرمان برید و بر دستورش مواظبت ورزید. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشمارید. خدایتان رحمت کند؛ آهنگ کوششی پیوسته نمایید و آزمندی را از خود برانید و تنبلی را وا نهید. رسم سلامت و حفظ حاکمیّت و بالندگی آن را – و آنچه را که موجب دغدغه سینه ها (:و تشویش دلها) و روی کردِ درماندگی و پریشانی به سوی به آنهاست – بشناسید.


منبع:
نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه ج 1 ص 100 تا 103 خ 21، بحار الانوار ج 9 ط قدیم به نقل از سفینة البحار ج 1 ص 397، تاریخ عماد زاده ج امیر المؤمنین ص 438

 

 

مهدويت

مهدويت
دكتر عبدالعزيز عبدالحسين ساشادينا

اشاره:
در اين مقاله، مولف محترم كه داراي تحقيقات وسيعي در زمينه مهدويت است ابتدا به بررسي ويژگي‏هاي مهدويت از ديدگاه قرآن پرداخته است و ترسيم سيماي معنو ي ـ اخلاقي مهدويت در اسلام را مد نظر قرار داده است و حماسه بشري جست و جوي عدالت و صلح را جوهر مهدويت مي‏داند.
در بخش دوم مقاله، مؤلف به تحليل تاريخي و جامعه شناختي مهدويت روي آورده است و در سه مقطع تاريخي كلي به بررسي سير مهدي گرايي و نهضت‏هاي مربوط به مهدويت پرداخته است: مقطع اول، دوران ظهور پيامبر اسلام(ص) به عنوان منجي بشريت و همچنين ائمه اطهار: و دو سلسله جبار بني اميه و بني عباس را در بر مي‏گيرد، مقطع دوم عبارت است از پايان هزاره اول اسلام كه افراد در گروه‏هاي مختلفي اقدام به احياي اميدهاي مردم نسبت به ظهور يك مصلح الهي نمودند مانند سيد محمد جانپور كه در هند ادعاي مهدويت كرد يا مهدي سودان محمد احمد ابن عبدالله كه طي دو دهه آخر قرن نوزدهم در آن كشور ظهور كرد.
مقطع سوم، اواخر قرن بيستم را در بر مي‏گيرد كه انقلاب اسلامي ايران، بحران خليج فارس و ديگر حوادث مهم سياسي اين دوران از جمله وقايع و نشانه‏هاي بحث انگيز ظهور حضرت مهدي(عج) به شمار مي‏آيند.
مهدويت در مفهوم مداخله خداوند در تاريخ بشر ـ از طريق تعيين مهدي (شخص به درستي هدايت شده) براي رهايي مردم از ظلم و ستم در آخرالزمان ـ ويژگي مهم بحث نجات و رستگاري در اسلام است. اميدها و انتظارات مربوط به مهدويت، بخشي از اعتقاد اولية مسلمانان به [حضرت] محمّد به عنوان پيامبر آخرالزمان بود. در آن موقعيت معادشناختي، انتظار مي‌رفت كه پيامبر با رسالت جهاني، بشريت را به سوي جامعه‌اي آرماني رهنمون سازد. اين انتظارات هم‌چنين جزو گرايش‌هاي اصلاح‌طلبانه و احياگرانه جوامع يهودي ـ مسيحي عربستان در قرن‏هاي ششم و هفتم بود. پرداختن قرآن به واقعه قريب الوقوع روز قيامت و آيات‌ الساعه [= نشانه‌هاي قيامت] ـ كه نشان دهنده بي‌نظمي‌ در عالم و دوران ترس و وحشت قبل از روزهاي پاياني است ـ در درون شرايط فرهنگي و ايدئولوژيكي مربوط به پيشگويي دربارة مهدويت در مبحث معاد و نجات و رستگاري [اديان] ابراهيمي قابل فهم است.

ويژگي‌هاي مهدويت از ديدگاه قرآن:
سيماي ظاهري اسلام، تحقق آن در جامعه‌اي سياسي ـ ديني ـ يعني امت ـ بود و [اين امت] از تمام افرادي كه در سراسر جهان به خداوند و وحي الهي از طريق محمد [(ص)] ايمان داشتند، تشكيل مي‌شد. از اين رو اعتقاد مسلمانان به رهبري مسيحايي كه هدايت شده الهي است ـ يعني مهدي ـ ريشه در قبول اين امر دارد كه كار و نقش محمد [(ص)] ـ به عنوان پيامبر هدايت شده الهي ـ ايجاد اين امت آرماني بوده است. وحي اسلامي خود را بطور جدي درگير تعيين آن دسته از شرايط بشري مي‌داند كه مانع از تحقق اهداف غايي الهي دربارة بشريت است. تمدن بشري ـ آن گونه كه قرآن تصريح مي‌كند ـ سابقه جهاد (مبارزه) دائم عليه خودمحوري بشر و كوته‌فكريِ خودپرورده او است؛ يعني همان دو منبع اصلي تنازع و نابودي بشريت كه ملازم آن است. پيش از آن كه واقعاً بتوان از طريق جهاد اصغر بر دشمن بيروني كه مانع از تحقق جامعة بشريِ مبتني بر عدالت و صلح است، غلبه كرد،‌ ابتدا بايد از طريق جهاد اكبر بر دشمن درون پيروز شد. مبحث نجات و رستگاري در اسلام نشانگر وضعيت بحراني بشر است و به سرنوشت عام بشر ـ يعني حماسه بشريِ جست‌وجوي عدالت و صلح ـ معنا مي‌بخشد؛ معنايي كه انسان‌ها شديداً بدان نيازمندند. اين است جوهر مهدويت در اسلام.
خداوند طي دوران مختلف، در تاريخ مداخله نموده و نمونه‌هايي زنده، يعني پيامبران را ـ كه مي‌توانند ماهيت واقعي بشر و كمال او را از طريق ايمان به خداوند متذكر گردند ـ به سوي مردم روانه مي‌كند. در آخرالزمان، پس از آن كه بشر زمان را به هدر مي‌دهد و باز هم زماني كه خود را نيازمند احياي معنويت و اخلاق مي‌داند تا وظيفة تاريخي خود در ايجاد نظم الهي بر روي زمين بر عهده بگيرد، خداوند عيسي و مهدي را خواهد فرستاد تا ايمان ناب و خالص را احيا نمايند و كارهاي ناروايي را كه عليه بندگان درستكار خداوند روا داشته شده، جبران نمايند. در اين ميان، انسان‌ها بايد به تلاش خود ادامه دهند تا ماهيت ازلي خود را از طريق اسلام (تسليم) بشناسند. اين است سيماي معنوي ـ اخلاقي مهدويت در اسلام.

مهدويت در تاريخ:
وظيفة ايجاد يك جامعة سياسي مستقل‌ (امت) ـ كه در درون خود مبارزه‌اي انقلابي را با هر گونه نظام متخاصمي كه ممكن بود مانع از تحقق آن گردد مي‌پرورد ـ به لحاظ تاريخي بر عهدة خود پيامبر بود؛ آن‌گاه كه نخستين سياست اسلامي را در سال 622 ميلادي در مدينه بنا نهاد. رابطه قطعي ميان انتصاب الهي نبوت و ايجاد نظام جهاني اسلامي يك جزء جدانشدني [از آموزة] مهدويت در اسلام است. در نتيجه‌ انتظار مي‌رود كه مهدي به دليل انتصاب خود به عنوان وارث پيامبر و خليفه خدا اين آرمان متعالي را بر روي زمين تحقق بخشد.
در قرن اول، عوامل تاريخي و جامعه‌شناختي پس از رحلت پيامبر ـ در سال 632 م ـ در تشديد اميدها و انتظارات مربوط به مهدويت در جامعه اسلامي مؤثر بود؛ به‌ويژه در ميان كساني كه به دليل شيعه بودن ـ پيروي از علي‌بن‌ابيطالب و طرفداري از ادعاي وي نسبت به خلافت ـ مورد آزار و اذيت واقع مي‌شدند. هنگامي كه خلافت در سال 661 م از دست
بني‏هاشم (طايفة پيامبر) ـ كه ادعاهاي سلالة علي(ع) را تأييد مي‌كردند و مشتاقانه در انتظار بازگشت ((‏عصر طلايي)) پيامبر بودند ـ خارج شد، بسيار نا اميد و سرخورده شدند. از آن پس، انديشه [خلافت] يك رهبر كامل و امام منصوب از جانب خداوند همواره در ميان مسلمانان ـ در ميان شيعيان به گونه‏اي خاص ـ مورد تأكيد واقع شد. اگر ‌چه علي و پسرش حسين، چه بسا مفهوم غير معاد‌شناختي مهدي تلقي مي‌شدند امّا اين فرزند علي، ((‏محمد‌ بن ‌حنفيه)) بود كه مهدي موعود معرفي شد و تصور مي‌شد كه او از شناخت باطني لازم براي نجات پيروان خود از ظلم و ستم و ايجاد جامعه‌اي مبتني بر عدالت برخوردار است.
وقوع جنگ‌هاي داخلي و وضعيت آشفته آن، در ايجاد انديشه منجي مسيحايي نقش بسيار زيادي داشت. منجي‌اي كه در وهلة نخست، بايد ظلم‌هاي وارد شده بر ستمديدگان را جبران و عدالت را برقرار نمايد (كه منظور شيعه از اين عدالت بر‌اندازي خلافت ظالمان و بازگشت به اسلام ناب است) و در مرحلة بعد، جهان را به دين اسلام در ‌آورد. اختلاف‏نظر دربارة مصداق مهدي، ‌عامل عمده تفكيك فرقه‌ها در ميان فرقه‏هاي گوناگون شيعه مي‏باشد. شيعه منتظر عدالت است و به تعبير مكرر آن‌ها ـ كه حاكي از اعتراض بنيادين اجتماعي است ـ هنگامي كه غيبت الهي به سر آيد و مهدي ظهور كند، ((‏جهان پر از عدالت خواهد شد؛ همان‌گونه كه هم‌اكنون پر از بي‌عدالتي است)). اين انتظار فقط اميد به آينده نيست بلكه نوعي ارزيابي مجدد در هر دوره از حيات اجتماعي و تاريخي است. هر نسل به دليلي تصور مي‏كرد كه ممكن است مهدي در زمان آن‌ها ظهور كند و با دعوت به ايجاد تحول عظيم اجتماعي به وسيله خود آن‌ها و تحت فرمان او و با وعدة كمك الهي در صورت نياز، ايمان آن‌ها را محك بزند. در نتيجه، گرايش‌هاي مربوط به مهدويت عامل نگرش‌هاي بدعت‌گذارانه و حتي ستيزه‌جويانه در ميان شيعيان گرديد. قدرت‌هاي حاكم از اين قيام‌هاي انقلابي هراس داشتند و آن‏ها را به خاطر عواقب بالقوه ويرانگر و آشوبنده‏شان، به شدت سركوب مي‌كردند.
چند فرد ماجراجو از طرفداران شيعه، در دهه‌هاي آخر حكومت اميه، انقلاب‌هايي را برنامه‌ريزي و هدايت كردند. مهم‌ترين آن‌ها انقلاب بني‌عباس بود كه بر اساس مباني عمدتاً شيعي، تبليغات بسيار مؤثري را برضد خاندان اميه به راه انداخت كه با انتظار مهدويت نيز انطباق داشت. عباسيان توانستند بني‌اميه را سرنگون و در قرن هشتم سلسله خود را پايه‌گذاري كنند.
انقلاب فاطميون در قرن دهم، شورش ديگري بود كه حمايت مردمي قابل توجهي را به دست آورد. اين قيام براي آرمان خود، طرفداران بسياري يافت و موفق به تشكيل حكومتي شيعه در آفريقاي شمالي شد. در اين مورد نيز پيش‌گويي دربارة مهدويت براي ايجاد نظم اجتماعي آرماني مورد تأكيد بود. در اين قيام نيز رهبر آن از ايدئولوژي شيعه بهره گرفت و حتي از عنوان مربوط به مهدويت شيعه، يعني ((‏المنصور)) (فاتح) و ((‏المهدي)) استفاده كرد.
اما همة تلاش‌هاي شيعه موفقيت‌آميز نبود و زماني كه پيروان آن با شكست‌ها و آزارهاي پي‌در‌پي مواجه شدند، ديگر تلاش براي نيل به تحول انقلابي را كنار گذاشتند. با اين تغيير سرنوشت، ايدئولوژي شيعه به ابزاري عمده براي هر مسلماني كه به تحول بنيادين مي‌انديشيد، تبديل شد و در قالب تعاليم مهدويت باطني تداوم يافت. عنوان مهدي، ديگر معني اقدام سياسي لحظه‏اي و مستقيم را در خود نداشت. سرخوردگي طرفداران پيشگويي‌هاي مهدويت به تدريج از تأكيد بر مهدي به عنوان قدرت سياسي، به اصلاح ديني تبديل شد و باز هم حيات اجتماعي و عمومي مسلمانان را تحت تأثير قرار داد. مهدويت هم‌چنان نشانگر آرمان‌گرايي امت بود؛ يعني اميد به اينكه روزي اسلام با همة لوازم سياسي و اجتماعي خود، به خلوص اولية خود بازگردد. عقيده بر اين بود كه رسالت اوليه و تاريخي اسلام ـ يعني ايجاد جامعه‌اي آرماني تحت هدايت الهي ـ در لواي حكومت مهدي و در آينده تحقق مي‌يابد.
در كتاب‌هاي مستقلي كه شامل معارف باطني درباره وقايع آينده (بلايا و منايا) است رواياتي از پيامبر و امامان ذكر شده و حوادث تاريك آينده به گونه‌اي پيش‌بيني شده است كه هر نسل جديدي از مسلمانان مي‌تواند گرفتاري‌ها و اميد‌هايش را در آن‌ها منعكس ببيند.
پيش از پايان قرن هشتم، بيشتر مسلمانان خلافت تاريخي را تداوم مقام دنيايي پيامبر مي‌دانستند كه به دور از هر گونه پيش‌بيني معاد‌شناختي بود. اين نقش معاد‌شناختي به((‏خليفة آيندة خداوند))، مهدي، محول گرديد و اين، كانون اصلي اعتقاد اهل سنت درباره ميراث مهدويت پيامبر را شكل مي‌داد.
اما زيرمجموعه‌هاي مختلف شيعيان بر ضرورت تداوم اقتدار دنيوي و معنوي پيامبر در شخصيت يك امام منصوب از جانب خداوند براي هدايت جامعه به سوي رستگاري نهايي تأكيد كرده‌اند. اين اصل اساسي شيعياني بود كه خلافت تاريخي را نفي مي‏كردند و آن را مداخله بشر در تحقق طرح الهي مي‌دانستند و در انتظار ظهور مهدي به عنوان احياگر نظام آرماني اسلام بودند.

ميراث مهدويت در هزارة اول اسلام و پس از آن:
در قرن پانزدهم با نزديك شدن هزارة اول پس از ظهور پيامبر اسلام، گروه‌هاي مختلف اقدام به زنده‏كردن اميدهاي خود براي آينده‌اي بهتر نمودند. در شهرهاي مقدس مكه و مدينه، عده‏اي از علماي ديني ديدگاه‌هاي خود را در تأييد اعتقاد عموم به ظهور يك مجدد (اصلاح‌گر) در آغاز هر قرن، به رشتة تحرير درآوردند. ((‏ابن ‌حاجر‌ مكي)) فقيه برجستة سني، اظهار داشت:
انتظار مي‌رود مهدي در اين هزاره ظهور كند. اين شخصيت مسيحايي از سلاله فاطمه، دختر پيامبر(ص) خواهد بود. او هم نام پيامبر است و نام پدر و مادرش نيز هم نام پدر و مادر پيامبر است.
تشخيص مهدي حقيقي كار ساده‌اي نبود؛ چرا كه سبك و روش روايت‌هاي مربوط به پيش‌بيني ظهور شخصيتي معاد‌شناختي، گوناگون بود. مسئلة هويت مهدي بسيار پيچيده بود و هيچ مرجع ديني يا حاكم سياسي قادر به حل آن نبود.
اعتقاد به مهدي در قرن پانزدهم در ميان سنيان هند رواج داشت. در آن‌جا ظهور اين عقيده كه ((‏سيدمحمد جانپور))، مهدي است فصل كاملاً جديدي را در تاريخ مهدويت در اسلام گشود. سيد، مأموريت خود را با ادعاي مهدي بودن در سال 1495 ميلادي هنگام طواف كعبه آغاز كرد. پس از بازگشت به هند ادعاي خود را بار ديگر در مسجد جامع ((‏تاج‌خان‌سالار)) واقع در ((‏احمد‌آباد)) اعلام كرد و سپس همين ادعا را با قوت و شدت بيشتر در سال 1499 در روستايي به‌نام ((‏بارهلي)) واقع در ايالت ((‏گجرات)) تكرار كرد. براي اثبات ادعاي مهدويت او، در مدح‌نامه‌هايي كه درباره‌اش به نگارش در آمده‌، نام پدر و مادرش هم نام پدر و مادر پيامبر ـ عبدالله و آمنه‌ ـ ثبت شده است. فقهاي حنفيه در گجرات او را زير سؤال بردند تا ادعاي خود را ثابت كند، و از طرفي اقدامات مؤثري براي توقف محبوبيت فزايندة او اتخاذ كردند. در نتيجه، فتوايي صادر گرديد كه به موجب آن، وي مرتد شناخته شد و محكوم به مرگ گرديد. علت اين محكوميت شديد اين بود كه تفسير انقلابيِ سوسياليستي‏ ـ ‏اخلاقي او از اسلام ـ كه هدف آن رفع فساد از جامعة اسلامي هند بود ـ با برداشت سنتي و متداول اهل تسنن از دين مغايرت داشت.
نمونة ديگري از شدت و تأثير ايدئولوژي مهدويت در ميان اهل تسنن، در نهضت ((‏مهديه)) به رهبري مهدي سودان ((‏محمد ‌احمد ‌ابن ‌‌عبدالله)) طي دو دهة آخر قرن نوزدهم يافت مي‌شود. در ميان مجموعه نهضت‌هاي ديني در دنياي اهل تسنن، مهديه آخرين جنبشي بود كه منجر به تشكيل دولت شريعت‌محور وهابي در عربستان، دولت ((‏فولبة))[1] ((‏عثمان‌ دن‌ فوديو)) در ((‏سوكوتو)) و دولت ((‏سنوسيه))[2] در ((‏سيرنائيكا))[3] گرديد. مهدي سودان آگاهانه كوشيد حكومت آرماني خداوند را بر اساس الگوي جامعة آرماني پيامبر، بر روي زمين تشكيل دهد و به اين منظور به جهاد با قواي انگليسي و عثماني ـ مصري پرداخت. اين نهضت هم‌چنين الهام گيرنده از فلسفة حيات اخلاقي متصوفه و مبتني بر معارف مهدويت در شيعه بود.
در شيعه اثني‌عشري ـ كه معتقدند امام دوازدهم مهدي منتظر است و در غيبت به سر مي‌برد ـ اعتقاد به مهدويت نقشي پيچيده و ظاهراً متناقص داشته است. اين اعتقاد، اصل هدايت‏كننده هم بوده است. نگرش سياسي فعال، مؤمنان را دعوت مي‌كند همواره هشيار و آماده باشند تا روزي به همراه مهدي كه هر لحظه ممكن است ظهور كند، دست به انقلاب بزنند. از سوي ديگر، چشم‏انتظار تقدير الهي بودن، تقريباً به صورت تسليم و رضا نسبت به قضا و قدر دربارة بازگشت اين امام در آخر‌الزمان است. در هر دو نگرش، مسئله اصلي، تعيين راه‌كار صحيح در وضعيت سياسي و اجتماعي خاص بوده است. انتخاب راه ‌حل فعال‌گرايانه يا تقدير‌باورانه به تفسير روايات ضد و نقيض منسوب به امامان شيعه دربارة شرايط موجه بودن اقدام افراطي و راديكال بستگي داشته است. حل تناقضات در اين روايات به نوبة خود منوط به وجود و مورد قبول بودن مرجع و مقامي بود كه بتواند قصد و ارادة امام را براي مردم جامعه آشكار سازد. بدون وجود چنين مرجع و مقام عالمي در ميان شيعيان، در عمل امكان نداشت كه بتوان دريافت كه آيا راه‌حل افراطي و راديكال روش مناسبي براي مبارزه با حكومت ظالمانه است يا خير.
در اين شرايط بود كه در ايران ((‏علي ‌محمد)) از ((‏شيراز)) ـ كه خود را باب (راه ورود) مي‌ناميد ـ در آغاز هزارة پس از غيبت امام دوازدهم (سال 874 م) در سال 1844م خود را باب معارف باطني و اصلاح‌گر معرفي نمود. او شريعتي نو و كاملاً نامتعارف را تبليغ مي‌كرد و اشاعة عدالت اجتماعي بر مبناي نبوتي جديد را وعده داد. پيروان او ـ بابي‌ها ـ به مبارزه‌اي آشكار با نظام ديني شيعه و سپس حكومت قاجار پرداختند. علي‌محمد دستگير و زنداني شد. به دنبال آن آشوبي گسترده به راه افتاد. علي‌ محمد اعدام شد و نهضت باب با خون‌ريزي فراوان در سال 1852م سركوب گرديد.
دين‌ بهايي كه در سال 1863 به وسيلة ((‏بهاءالله)) اعلام شد، حاوي رسالت اجتماعي بابي‌ها و نمادهاي فرهنگي ايران شيعي بود. اما گرايش‌هاي هزاره‌گرايي خود را به بهاي ايمان آوردن تعداد بيش‌تري از مردم در سراسر جهان، به دست طرفداران نظم نوين از دست داد.
اواخر قرن نوزدهم ((‏ميرزا‌‌غلام‌ احمد)) از ((‏قاديان)) ـ كه ادعاي مهدويت مي‏كرد ـ اقدام به اصلاح اسلام سنتي اهل تسنن نمود و موفق به تشكيل يك نهاد اجتماعي تأثير‌گذار گرديد كه داراي تعاوني‌هاي اقتصادي و ديگر تشكيلات نمونه‏اي بود كه سود آن‌ها به پيروان او اختصاص داشت.
نظام ديني شيعة اثني‌عشري، بابي‌ها و بهايي‌ها را نهضت‌هايي بدعت‌گذار مي‌دانست. فرقة ((‏احمديه)) باعث از هم گسستن اتحاد مسلمانان سني و فعاليت‌هاي آنان گرديد. اين فرقه به نوعي نبوت براي مؤسس خود قائل بود و به همين دليل نظامِ دينيِ اهل سنت، آنان را تفرفه‌افكن و فرقه‌گرا مي‌دانست. از اين‌رو همان‌گونه كه در هر دو نهضت بهايي و احمديه مشاهده شده، ديدگاه‌هاي بدعت‌آميز چه در ظاهر و چه در باطن، جزو ماهيت باطن‌گرايانه معارف مهدويت بوده است. علاوه بر اين، معمولاً اين معارف باطن‌گرايانه، آن گونه كه در روايات متعدد درباره نشانه‌هاي روز قيامت پيش‌بيني شده است، به طور بالقوه نشان دهندة پايان ناگهاني و فاجعه‌آميز [جهان] هستند.

اميدهاي مهدويت در عصر حاضر:
احاديث مربوط به مهدويت در خصوص پيش‌بيني حوادث آخر‌الزمان و توصيف پايان فاجعه‌آميز جهان هم در انقلاب ايران ـ در سال 1978- 1979م ـ و هم در بحران خليج فارس درسال1990-1991م ـ به طور وسيعي در خاورميانه جريان داشت و منجر به تقويت اميدها و نگراني‌هاي مسلمانان گرديد. تلاش‌هاي متعددي صورت گرفت تا بازگشت ((‏آيت‌الله روح‌الله ‌خميني)) از ((‏پاريس)) ـ در اول فورية 1979 ـ را با اين حديث هزاره‌گرايانه منطبق سازند كه پيش‌بيني كرده است ((‏سيدي از قم، به عنوان طليعه و پيام‌آور ظهور مهدي، از سلالة امام موسي كاظم (امام هفتم شيعيان كه خميني از نسل اوست) برمي‌خيزد)) و هنگام ناآرامي سياسي و اجتماعي در ايران ((‏مردم را به راه راست فرا مي‌خواند)). در 20 نوامبر 1979 مقدس‌ترين حرم مسلمانان در مكه شاهد قيام مهدي سعودي، ((‏جهيمن‌ عتيبي))[4] بود كه پيش‌بيني صورت گرفته در بسياري از احاديث مربوط به قيام رهبر مسيحايي در مسجد بزرگ مكه را تحقق بخشيد. اين قيام كه با بي‌رحمي به‌ وسيلة مسئولين سركوب شد سخت‌ترين چالش را براي حاكمان دنيا‌پرست و فاسد خانوادة سلطنتي سعودي به وجود آورد.
هم‌چنين حديثي كه قيام مردي قدرتمند كه مانند صادم (صخره) است را در ماه رجب (فوريه 1991) پيش‌بيني كرده بود، در تأييد صدام‌ حسين به عنوان فاتح موعود آن ماه، به‌طور عجيبي در ميان مردم مسلمان اردن و نوار اشغالي غزه رواج يافت.
كتابي به طور نمادين در سال 1979م (1400 قمري) منتشر گرديد ـ كه خوانندگان مشتاقي نيز در لبنان، عراق و بسياري از نقاط ديگر در جهان اسلام به آن علاقمند شدند ـ به بحث مهدويت در اسلام به گونه‌اي كه در سنت شيعه آمده، مي‌پردازد. عنوان آن، ((‏يوم الخلاص في ظل القائم المهدي)) (روز رهايي تحت حمايت امام دوازدهم) به بسياري از حكومت‌هاي اسلامي در جهان امروز متذكر مي‌شود كه مردم مسلمان هنوز منتظر تأسيس نظام آرماني اسلامي هستند. نظامي كه در آن با مداخلة ويرانگر و فاجعه‌آميز الهي، عدالت و برابري جايگزين ظلم و ستم خواهد شد. به عبارت ديگر در ميان تودة مردم مسلمان، اميد مسيحايي به بازگشت مهدي، حاكي از شدت حس انتظار در آن‌هاست و منبعي نهفته براي به چالش كشيدن رضا و تسليم اخلاقي و ظلم سياسي در حكومت‌هاي اسلامي باقي خواهد ماند.


كتاب‌شناسي
ـ هاجسن، مارشال‌ جي. اس[5]. نظام حشاشين؛ مبارزة نخستين اسماعيليان نزاري با جهان اسلام.
هاگ[6]، 1955.
كشيشيان: ژوزف.[7] احياگرايي اسلامي و تحول در عربستان سعودي؛ نامه‌هاي جهيمن‌العتيبي به مردم سعودي. جهان اسلام، 1990، 80 م، ج 1 صص 1 ـ 16.
ـ رضوي. اس. اِ. اِ.[8] نهضت مهدويت در هند؛ فصل‌نامة هند در سده‌هاي مياني، ش 51،1950، صص1 ـ 25.
ـ ساشادينا، اِي. اي.[9] مهديت در اسلام؛ ايدة مهدويت در شيعه اثني عشري؛ آلباني، نيويورك، 1981.
ـ ساشادينا، اِي. اِي. شيعه تحمل‌گرا در ايران، عراق و لبنان؛ در بررسي بنيادگرايي، با ويرايش مارتين اي. مارتي[10] و آر. اسكات ‌اپل‌باي[11]، شيكاگو، 1991. صص 403ـ 456.
ـ سليمان كامل. يوم‌الخلاص في ظل القائم المهدي. بيروت، 1400/1979.
ـ وال، جان‌ ا، بنيادگرايي در جهان اعراب سني: مصر سودان. در بررسي بنيادگرايي با ويرايش مارتين اي. مارتي و آر. اسكات اپل باي، شيكاگو، 1991، صص 345 ـ 402.

 

ویژه نامه ولادت امام رضا(ع)

 

ویژه نامه ولادت امام رضا(ع)

مقدمه :
امام علي ‌بن موسي‌الرضا عليه‌السلام هشتمين امام شيعيان از سلاله پاك رسول خدا و هشتمين جانشين پيامبر مكرم اسلام مي‌باشند.
ايشان در سن 35 سالگي عهده‌دار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي كه سختي‌ها و رنج بسياري رابر امام رواداشتند
.
دراين نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماييم.

نام ،لقب و كنيه امام :
نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترين لقب ايشان "رضا" به معناي "خشنودي" مي‌باشد. امام محمدتقي عليه‌السلام امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب را اينگونه نقل مي‌فرمايند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود بوده‌اند و ايشان را براي امامت پسنديده اند و همينطور ( به خاطر خلق و خوي نيكوي امام ) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بود‌ند".
يكي از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . اين لقب نشانگر ظهور علم و دانش ايشان مي‌باشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خويش, بويژه علمای اديان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بيرون آمد دليل کوچکي براين سخن است، که قسمتي از اين مناظرات در بخش " جنبه علمي امام " آمده است. اين توانايي و برتري امام, در تسلط بر علوم يكي از دلايل امامت ايشان مي‌باشد و با تأمل در سخنان امام در اين مناظرات, كاملاً اين مطلب روشن مي‌گردد كه اين علوم جز از يك منبع وابسته به الهام و وحي نمي‌تواند سرچشمه گرفته باشد.  

پدر و مادر امام :

پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام ) پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسي به شهادت رسيدند و مادرگراميشان " نجمه " نام داشت.

تولد امام :

حضرت رضا (عليه السلام ) در يازدهم ذيقعده‌الحرام سال 148 هجري در مدينه منوره ديده به جهان گشودند. از قول مادر ايشان نقل شده است كه :" هنگامي‌كه به حضرتش حامله شدم به هيچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمي‌كردم و وقتي به خواب مي‌رفتم, صداي تسبيح و تمجيد حق تعالي وذکر " لااله‌الاالله " رااز شكم خود مي‌شنيدم, اما چون بيدار مي‌شدم ديگر صدايي بگوش نمي رسيد. هنگامي‌كه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمين نهاد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و لبانش را تكان مي‌داد؛ گويي چيزي مي‌گفت" (2).
نظير اين واقعه, هنگام تولد ديگر ائمه و بعضي از پيامبران الهي نيز نقل شده است, از جمله حضرت عيسي كه به اراده الهي در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند كه شرح اين ماجرا در قرآن كريم آمده است. (3)

لطفا" بقیه مقاله را در ادامه مطلب مشاهده نمایید...

 

ادامه نوشته

باز جمعه آمد ...

 

 

باز جمعه آمد و بوی باران دارد

دل بیقرار ما هوای جمکران دارد

 

 

چرا امام زمان(عج) را اباصالح مي‏خوانيم؟

 

چرا امام زمان(علیه السلام) را اباصالح مي‏خوانيم؟

يكي از مطالبي كه كم و بيش مورد سؤال واقع مي‏شود اين است كه چرا ما حضرت بقية‏اللّه‏، امام زمان(عج) را در مقام دعا و ندبه با كنيه «اباصالح مي‏خوانيم؟» آيا ايشان فرزندي به نام صالح دارند كه او را اباصالح مي‏خوانيم و يا علت و سبب ديگري دارد كه ما نمي‏دانيم؟

معناي لغوي أب :

كلمه أب در لغت عرب به معناي پدر آمده است. بدين جهت برخي از مردم تصور مي‏كنند كه عبارت أباصالح در حالت تركيبي بايد به معناي پدر صالح باشد تا معني و مفهوم جمله صحيح گردد.
براي رفع اين شبهه برخي از مؤمنين هم در مقام جواب برآمده و چنين اظهار داشته‏اند كه: چون امام زمان(عج) با تشكيل زندگي خانوادگي، فرزندي به نام صالح دارند، بدين جهت او را با كنيه1 اباصالح مي‏خوانيم.
لكن به نظر مي‏رسد كه اينگونه جوابها از حقيقت حال و واقعيت آنچه هست پرده برنمي‏دارد، چون راهي براي درك چگونگي زندگاني امام زمان(عج) و پي‏بردن به اين موضوع كه آيا آن حضرت به ‏طور يقين فرزندي به نام صالح و غيره دارند يا نه، وجود ندارد؛ زيرا آنچه كه از منابع معتبر به دست آمده اين است كه كيفيت زندگاني و همچنين مسكن و مأواي آن حضرت، همانند خودشان، براي ما مستور و پنهان است و بر همين اساس مي‏گوييم كه جواب ياد شده توجيه مطلوب و دلپسندي به نظر نمي‏آيد.

تحقيق عميق‏تر :

القاب و صفات و كنيه‏هايي كه براي پيامبر اسلام و اهل بيت آن حضرت در روايات و دعاها به كار رفته است هر كدام معني و مورد خاصي دارند، مثلاً كلمه «امين» كه يكي از القاب معروف پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) است به‏طور يقين به خاطر كمال امانتداري و امين اسرار و اموال مردم بودن به آن حضرت گفته شده است. هدف از به‏كار بردن كنيه «أَب» و «أُم» براي افراد، اثبات پدر يا مادر بودن آن اشخاص است نسبت به مضاف‏اليه‏شان، مانند ابوالحسن (پدر حسن)، ابو جعفر (پدر جعفر)، ام داوود (مادر داوود)، لكن از نظر لغت عرب اين‏طور نيست كه كلمات ياد شده (أَب و أُم) هميشه به معناي پدر و مادر باشد، بلكه گاهي به معناي صاحب و مالك و كنه و اساس شي‏ء مي‏باشد مانند: ابوالفضل، ابوتراب، ام‏القري، ام‏الفساد و امثال آن كه به‏طور يقين هيچ‏كدام آنها در معناي پدر و مادر به كار نرفته است. چون حضرت ابوالفضل(علیه السلام) پسري به نام فضل نداشته است كه ابوالفضل ـ در اين مورد ـ به معناي پدر فضل باشد. علي(علیه السلام) نيز فرزندي به نام تراب نداشته است كه آن حضرت پدر تراب باشد و همچنين است كلمه أُم‏القري كه كنيه معروف شهر مكه است، چرا كه شهر مكه فرزندي نداشته است كه مادر آن باشد.
پس با توجه به مطالب گذشته معلوم مي‏گردد كه در برخي از موارد كلمات ياد شده (أَب و أُمّ) معناي ديگري دارند كه غفلت بعضي از مردم از آنها سبب شده كه سؤال و جوابهاي بي‏شماري را به دنبال داشته باشد. مثلاً كلمه أُمّ، علاوه بر معناي ظاهري مادر، در معناي كُنه و اساس شي‏ء هم استعمال شده است مانند: أُم‏القري و أُم‏الفساد كه به‏طور يقين جمله نخست (ام‏القري) به معناي اساس و مركز شهرها و سرزمين‏ها و جمله دوم (امّ‏الفساد) هم به معناي ريشه و اساس فساد و تباهي مي‏باشد. همچنين كلمه أب هم اينطور نيست كه همه جا به معناي پدر بوده و در آن معني به‏كار رفته باشد بلكه در برخي از موارد معناي ديگري هم دارد كه در پاره‏اي از آيات و روايات و دعاها در آن معاني به‏كار رفته است.

امام زمان(عج) را چه وقت «اباصالح» بخوانيم؟

شكي نيست كه وقتي با خداوند متعال مناجات مي‏كنيم و نيازها و احتياجات خود را به محضر مقدسش عرضه مي‏داريم همسو و متناسب با نيازمان نامها و صفات مقدس او را بر زبان مي‏آوريم مثلاً در مقام طلب مغفرت از ساحت مقدس خداوند متعال او را «يا غفّار» و در مقام طلب نمودن روزي حلال و فراوان با كلمه يا رزاق و در مقام درخواست ثبات قدم و استوار و پايدار ماندن در راه حق او را با جمله يا «مقلب‏القلوب و الابصار» و امثال آن مي‏خوانيم. بنابراين براي اجابت دعا و قبولي مناجات با خداوند متعال، راه و رمز و اوقات و ساعات خاصي وجود دارد كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) و اهل بيت آن حضرت آنها را در ميان احاديث و روايات معتبر به ما تعليم فرموده‏اند به گونه‏اي كه حتي دعاي صبح و شام و دعاي اول و آخر هفته و ماه و سال و چند و چون آن را هم ياد داده‏اند. حال بايد ديد كه دعاي معروف گم شدگان در صحرا و بيابان را كه در روايات آمده است و همچنين كنيه معروف اباصالح(عج) را در كجا و چه وقت بايد خواند؟
از امام باقر(علیه السلام) و همچنين از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده‏اند كه فرموده‏اند: «إذا ضللت في‏الطريق فناد «يا صالح» أو «يا أبا صالح» ارشدنا إلي الطريق رحمكم‏اللّه‏»
اگر در دشت و صحرا از جاده منحرف شده و راه گم كرديد پس «صالح» و يا «أباصالح» را صدا كن و بگو: «اي صالح» و يا بگو «اي اباصالح» ما را دريابيد و راه را بر ما نشان دهيد، خداوند شما را رحمت فرمايد.
و روي همين اساس است كه علماي ربّاني و مؤمنين پيرو اهل بيت(علیهم السلام) در جلسات و اجتماعات معنوي و پر شورشان، آن هم نه فقط در حال گم شدن در دشت و صحرا، بلكه در همه گمراهيهاي فكري و عملي و علمي و نابسامانيهاي مادي و معنوي در غيبت كبري، امام زمان أباصالح(عج) را به كمك و ياري مي‏طلبند.
ممكن است پرسيده شود: چرا در برخي از موارد مانند گم كردن راه و درمانده شدن در صحرا و بيابان امام معصوم(علیهم السلام) و يا علماي ربّاني، ما را به جاي گفتن «يااللّه‏» و مانند آن، به گفتن «يا صاحب‏الزمان» و «يا اباصالح المهدي ادركني» و... سفارش كرده‏اند، حال آن‏كه خداوند متعال در فريادرسي مهربان‏تر و نيرومندتر از امام زمان(عج) است؟
جواب اين پرسش را مي‏توان چنين بيان كرد كه چون امام زمان(علیه السلام) خليفة‏اللّه‏ و حجت خداوند متعال در ميان مردم و راهنماي ايشان است بدين جهت در مقام گم كردن راه و گم شدن در دشت و صحرا و يا متحيّر ماندن در امور ديگر به مدد خواستن از امام زمان(عج) توصيه و سفارش كرده‏اند. چرا كه خداوند سبحان، ايشان را براي ارشاد و راهنمايي مردم برگزيده است و آن حضرت جهت ارشاد و راهنمايي و صعود به مدارج عالي ايمان و خوشبختي بهترين راه‏گشا و برترين هدايتگر است بنابراين كمك خواستن از امام زمان به منزله كمك گرفتن از خداوند متعال است.
بر اين اساس است كه در دوران غيبت كبري، علماي ربّاني، در موارد بي‏شماري براي عرض حاجت و رفع گرفتاري خويش به امام زمان(عج) متوسل مي‏شوند. زيرا ايشان بر اين مطلب يقين دارند كه امام زمان(عج) اگر چه بنا به علل و عوامل بيشماري از نظرها غايب است ولي حال و احوال مردم از نظر ايشان پنهان نيست، چنانكه در نامه معروف آن حضرت كه در سال 410ق. به شيخ مفيد ارسال داشته‏اند آمده است:
ما به همه اخبار شما آگاهيم و هرگز احوال و غم و شادي شما بر ما پوشيده و پنهان نيست.
بنابراين چقدر زيباست كه انسان در مقام گرفتاري و گم‏كردن راه و جاده و يا مسير مادي و معنوي زندگي به ساحت مقدس حجت حق، امام زمان(علیه السلام) متوسل شود و با گفتن جمله‏هاي دلنشين و آرام‏بخشي چون: «يا صاحب‏الزمان ادركني»، «يا فارس‏الحجاز و يا اباصالح‏المهدي أغثني» از آن حضرت كمك و ياري درخواست نمايد. چرا كه در حال حاضر امام زمان(عج)، حبل‏اللّه‏ و واسطه فيض ميان خدا و مردم است، پس متوسل شدن به پيامبر و ائمه اطهار و امام زمان(عج) به معناي دق‏الباب كردن در رحمت و هدايتگر خداوند متعال است.
البته اين نكته را هم بايد دانست كه گم شدن و از خود بي‏خود شدن و يا به عبارت ديگر گم كردن راه لازم نيست كه فقط راه مادي و دشت و صحرا باشد بلكه اگر كسي از نظر فكر و عقيده و ايمان و اعتقاد هم، جاده و راه را گم كرده باشد، سزاوار است كه در اين‏گونه موارد هم به ساحت مقدس آن حضرت توسل جويد و آن حضرت را به كمك و ياري بخواند.
وقتي فرزندان و اهل خانه لياقت حضور آن پدر را بازيابند و پدر نيز قابليت حضورش را در آنان احساس كند به منزل خود باز مي‏گردد. بر همين اساس است كه گفته مي‏شود: منتظران مصلح خود بايد صالح باشند. يعني صلاحيت و قابليت حضور او را داشته باشند، چرا كه بي‏صلاحيت و بي‏آن‏كه قابليت حضور باشد، انتظار بازگشت و مراجعت كسي را داشتن معنا ندارد.

پي نوشت :

* با كمي تغيير و تلخيص از كتاب «امام زمان(ع) را اباصالح چرا؟» تأليف علي هجراني.
1 . كنيه در لغت عرب به كلمه‏اي گفته مي‏شود كه با لفظ أب (پدر) و يا كلمه أم (مادر) شروع شود مانند ابوالحسن كه از كنيه‏هاي معروف علي(علیه السلام) است و مانند أمّ‏الائمه كه از كنيه‏هاي معروف حضرت فاطمه(سلام الله علیها) است.


 

زندگانى امام صادق عليه السلام

 

زندگانى امام صادق عليه السلام

   امام صادق عليه السلام در ماه ربيع الاول سال 83 هجرى در زمان خلافت عبد الملك بن مروان اموى به دنيا آمد،و در ماه شوال يا ماه رجب در سال 148 هجرى در زمان خلافت ابو جعفر منصور عباسى از دنيا رحلت كرد.در زمان يك خليفه با هوش سفاك اموى به دنيا آمد و در زمان يك خليفه مقتدر با هوش سفاك عباسى از دنيا رحلت كرد،و در آن بين شاهد دوره فترت خلافت و انتقال آن از دودمانى به دودمان ديگر بود.

مادر آن حضرت،همان طورى كه در كافى و بحار و ساير كتب ضبط شده،ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود، لذا از طرف مادر نسب آن حضرت به ابوبكر مى‏رسيد و چون قاسم بن محمد بن ابى بكر با دختر عموى خود اسماء دختر عبد الرحمن بن ابى بكر ازدواج كرده بود،بنابر اين مادر آن حضرت،هم از طرف پدر نواده ابو بكر است و هم از طرف مادر، و لهذا حضرت صادق مى‏فرموده:«ولدنى ابو بكر مرتين‏»يعنى ابو بكر دو بار مرا به دنيا آورد،از دو راه نسب من به ابو بكر مى‏رسد.

فرصت طلايى

امام صادق عليه السلام شيخ الائمه است،از همه ائمه ديگر عمر بيشترى نصيب ايشان شد،شصت و پنج‏ساله بود كه از دنيا رحلت فرمود.عمر نسبتا طويل آن حضرت و فتورى كه در دستگاه خلافت رخ داد كه امويان و عباسيان سر گرم زد و خورد با يكديگر بودند فرصتى طلايى براى امام به وجود آورد كه بساط افاضه و تعليم را بگستراند و به تعليم و تربيت و تاسيس حوزه علمى عظيمى بپردازد،جمله‏«قال الصادق‏»شعار علم حديث گردد،و به نشر و پخش حقايق اسلام موفق گردد.از آن زمان تا زمان ما هر كس از علما و دانشمندان اعم از شيعى مذهب و غيره كه نام آن حضرت را در كتب و آثار خود ذكر كرده‏اند با ذكر حوزه و مدرسه‏اى كه آن حضرت تاسيس كرد و شاگردان زيادى كه تربيت كرد و رونقى كه به بازار علم و فرهنگ اسلامى داد توام ذكر كرده‏اند،همان طورى كه همه به مقام تقوا و معنويت و عبادت آن حضرت نيز اعتراف كرده‏اند.

شيخ مفيد از علماى شيعه مى‏گويد آنقدر آثار علمى از آن حضرت نقل شده كه در همه بلاد منتشر شده.از هيچ كدام از علماى اهل بيت آنقدر كه از آن حضرت نقل شد،نقل نشده.اصحاب حديث نام كسانى را كه در خدمت آن حضرت شاگردى كرده‏اند و از خرمن وجودش خوشه گرفته‏اند ضبط كرده‏اند،چهار هزار نفر بوده‏اند و در ميان اينها از همه طبقات و صاحبان عقايد و آراء و افكار گوناگون بوده‏اند.

محمد بن عبد الكريم شهرستانى،از علماى بزرگ اهل تسنن و صاحب كتاب معروف الملل و النحل،درباره آن حضرت مى‏گويد:«هو ذو علم غزير،و ادب كامل فى الحكمة،و زهد فى الدنيا،و ورع عن الشهوات.»يعنى او،هم داراى علم و حكمت فراوان و هم داراى زهد و ورع و تقواى كامل بود،بعد مى‏گويد مدتها در مدينه بود،شاگردان و شيعيان خود را تعليم مى‏كرد،و مدتى هم در عراق اقامت كرد و در همه عمر متعرض جاه و مقام و رياست نشد و سر گرم تعليم و تربيت‏بود.در آخر كلامش در بيان علت اينكه امام صادق توجهى به جاه و مقام و رياست نداشت اين طور مى‏گويد:«من غرق فى بحر المعرفة لم يقع فى شط،و من تعلى الى ذروة الحقيقة لم يخف من حط.»يعنى آن كه در درياى معارف غوطه‏ور است‏به خشكى ساحل تن در نمى‏دهد،و كسى كه به قله اعلاى حقيقت رسيده نگران پستى و انحطاط نيست.

كلماتى كه بزرگان اسلامى از هر فرقه و مذهب در تجليل مقام امام صادق صلوات الله عليه گفته‏اند زياد است،منظورم نقل آنها نيست،منظورم اشاره‏اى بود به اينكه هر كس امام صادق عليه السلام را مى‏شناسد آن حضرت را با حوزه و مدرسه‏اى عظيم و پر نفع و ثمر كه آثارش هنوز باقى و زنده است مى‏شناسد.حوزه‏هاى علميه امروز شيعه امتداد حوزه آن روز آن حضرت است.

سخن در اطراف امام صادق سلام الله عليه ميدان وسيعى دارد.در قسمتهاى مختلف مى‏توان سخن گفت زيرا اولا سخنان خود آن حضرت در قسمتهاى مختلف مخصوصا در حكمت عملى و موعظه زياد است و شايسته عنوان كردن است،ثانيا در تاريخ زندگى آن حضرت قضاياى جالب و آموزنده فراوان است.بعلاوه احتجاجات و استدلالات عالى و پر معنى با دهريين و ارباب اديان و متكلمان فرق ديگر اسلامى و صاحبان آراء و عقايد مختلف،بسيار دارد كه همه قابل استفاده است.گذشته از همه اينها تاريخ معاصر آن حضرت كه با خود آن حضرت يا شاگردان آن حضرت مرتبط است‏شنيدنى و آموختنى است.

سيرت و روش امام

اين بنده امروز عرايض خود را اختصاص مى‏دهم به مقايسه‏اى بين سيرت و روشى كه امام صادق عليه السلام در زمان خود انتخاب كرد با سيرت و روشى كه بعضى از اجداد بزرگوار آن حضرت داشتند كه گاهى به ظاهر مخالف يكديگر مى‏نمايد.رمز و سر اين مطلب را عرض مى‏كنم و از همين جا يك نكته مهم را استفاده مى‏كنم كه براى امروز ما و براى هميشه بسيار سودمند است.

فايده سيره‏هاى گوناگون معصومين

ما شيعيان كه به امامت ائمه دوازده‏گانه اعتقاد داريم و همه آنها را اوصياء پيغمبر اكرم و مفسر و توضيح دهنده حقايق اسلام مى‏دانيم و گفتار آنها را گفتار پيغمبر و كردار آنها را كردار پيغمبر و سيرت آنها را سيرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مى‏دانيم،از امكاناتى در شناخت‏حقايق اسلامى بهره‏منديم كه ديگران محرومند،و چون وفات حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام-كه امام يازدهم است و بعد از ايشان دوره غيبت پيش آمد-در سال 260 واقع شد،از نظر ما شيعيان مثل اين است كه پيغمبر اكرم تا سال 260 هجرى زنده بود و در همه اين زمانها با همه تحولات و تغييرات و اختلاف شرايط و اوضاع و مقتضيات حاضر بود.

البته نمى‏خواهم بگويم كه اثر وجود پيغمبر اكرم اگر زنده بود چه بود و آيا اگر فرضا آن حضرت در اين مدت حيات مى‏داشت چه حوادثى در عالم اسلام[پيش]مى‏آمد،نه،بلكه مقصودم اين است كه از نظر ما شيعيان كه معتقد به امامت و وصايت هستيم،وجود ائمه اطهار از جنبه حجيت قطعى گفتار و كردار و سيرت در اين مدت طولانى مثل اين است كه شخص پيغمبر-ولى نه در لباس نبوت و زعامت‏بلكه در لباس يك فرد مسلمان عامل به وظيفه-وجود داشته باشد و دوره‏هاى مختلفى را كه بر عالم اسلام در آن مدت گذشت‏شاهد باشد و در هر دوره‏اى وظيفه خود را بدون خطا و اشتباه، متناسب با همان دوره انجام دهد.

بديهى است كه با اين فرض،مسلمانان بهتر و روشنتر مى‏توانند وظايف خود را در هر عصر و زمانى در يابند و تشخيص دهند.

تعارض ظاهرى سيره‏ها و ضرورت حل آنها

ما در سيرت پيشوايان دين به امورى بر مى‏خوريم كه به حسب ظاهر با يكديگر تناقض و تعارض دارند،همچنان كه در اخبار و آثارى كه از پيشوايان دين رسيده احيانا همين تعارض و تناقض ديده مى‏شود.در آن قسمت از اخبار و روايات متعارض كه مربوط به فقه و احكام است،علما در مقام حل و علاج آن تعارضها بر آمده‏اند كه در محل خود مذكور است.در سيرت و روش پيشوايان دين هم همين تعارض و تناقض در بادى امر ديده مى‏شود،بايد ديد راه حل آن چيست؟

اگر در اخبار متعارض كه در فقه و احكام نقل شده،تعارضها حل نگردد و هر كسى يك خبر و حديثى را مستمسك خود قرار دهد و عمل كند مستلزم هرج و مرج خواهد بود.سيرت و روش پيشوايان دين هم كه با يكديگر به ظاهر اختلاف دارد همين طور است،اگر حل نگردد و رمز مطلب معلوم نشود مستلزم هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى خواهد بود.ممكن است هر كسى به هواى نفس خود يك راهى را پيش بگيرد و بعد آن را با عملى كه در يك مورد معين و يك زمان معين از يكى از ائمه نقل شده توجيه و تفسير كند،باز يك نفر ديگر به هواى خود و مطابق ميل و سليقه خود راهى ديگر ضد آن راه را پيش بگيرد و او هم به يك عملى از يكى از ائمه عليهم السلام كه در مورد معين و زمان معين نقل شده استناد كند و بالاخره هر كسى مطابق ميل و سليقه و هواى نفس خود راهى پيش بگيرد و براى خود مستندى هم پيدا كند.

مثلا ممكن است‏يك نفر طبعا و سليقتا و تربيتا سختگير باشد و زندگى با قناعت و كم خرجى را بپسندد،همينكه از او بپرسند چرا اينقدر بر خودت و خانواده‏ات سخت مى‏گيرى بگويد رسول خدا و على مرتضى همين طور بودند،آنها هرگز جامه خوب نپوشيدند و غذاى لذيذ نخوردند و مركوب عالى سوار نشدند و مسكن مجلل ننشستند،آنها نان جو مى‏خوردند و كرباس مى‏پوشيدند و بر شتر يا الاغ سوار مى‏شدند و در خانه گلى سكنى مى‏گزيدند.

و باز يك نفر ديگر طبعا و عادتا خوشگذران و اهل تجمل باشد،و اگر از او سؤال شود كه چرا به كم نمى‏سازى و قناعت نمى‏كنى و زهد نمى‏ورزى،بگويد چون امام حسن مجتبى و يا امام جعفر صادق اين طور بودند،آنها از غذاى لذيذ پرهيز نداشتند،جامه خوب مى‏پوشيدند،مركوب عالى سوار مى‏شدند،مساكن مجلل هم احيانا داشتند.

همچنين ممكن است‏يك نفر يا افرادى طبعا و مزاجا سر پرشورى داشته باشند و طبعشان سكون و آرامش را نپسندد و براى توجيه عمل خود به سيرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در صدر اسلام يا به نهضت‏حسينى عليه السلام استدلال كنند،و يك نفر يا افراد ديگر كه بر عكس مزاجا عافيت طلب و گوشه‏گير و منزوى‏اند و در نفس خود شهامت و جراتى نمى‏بينند،موضوع تقيه و راه و روش امام صادق عليه السلام يا ائمه ديگر را مورد استناد خود قرار دهند.آن كس كه مثلا طبعا معاشرتى و اجتماعى است‏به عمل و سيرت يك امام و آن كس كه طبعا اهل عزلت و تنهايى است‏به سيرت يك امام ديگر متوسل شود.

بديهى است در اين صورت نه تنها سيرت و روش پاك و معنى دار رسول اكرم و ائمه اطهار مورد استفاده قرار نمى‏گيرد، بلكه وسيله‏اى خواهد بود براى اينكه هر كسى راه توجيهى براى عمل خود پيدا كند و به دعوت و سخن كسى گوش ندهد و جامعه دچار هرج و مرج گردد.

واقعا هم همچون تعارض و تناقض ظاهرى در سيرت ائمه اطهار عليهم السلام ديده مى‏شود،مى‏بينيم مثلا حضرت امام حسن عليه السلام با معاويه صلح مى‏كند و اما امام حسين عليه السلام قيام مى‏كند و تسليم نمى‏شود تا شهيد مى‏گردد، مى‏بينيم كه رسول خدا و على مرتضى در زمان خودشان زاهدانه زندگى مى‏كردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل،ولى ساير ائمه اين طور نبودند.پس بايد اين تعارضها را حل كرد و رمز آنها را دريافت.

درس و تعليم نه تعارض

گفتم بايد اين تعارض را حل كرد و رمز آن را دريافت.بلى بايد رمز آن را دريافت.واقعا رمز و سرى دارد.اين تعارض با ساير تعارضها فرق دارد،تعارضى نيست كه روات و ناقلان احاديث‏به وجود آورده باشند و وظيفه ما آن گونه حل و رفع باشد كه معمولا در تعارض نقلها مى‏شود،بلكه تعارضى است كه خود اسلام به وجود آورده،يعنى روح زنده و سيال تعليمات اسلامى آن را ايجاب مى‏كند.بنابراين اين تعارضها در واقع درس و تعليم است نه تعارض و تناقض،درس بسيار بزرگ و پر معنى و آموزنده.

مطلب را در اطراف همان دو مثالى كه عرض كردم توضيح مى‏دهم.يكى مثال سختگيرى و زندگى زاهدانه،در مقابل زندگى مقرون به تجمل و توسعه در وسائل زندگى،و يكى هم مثال قيام و نهضت،در مقابل سكوت و تقيه.همين دو مثال براى نمونه كافى است.اما مثال اول:

فلسفه زهد

به طور مسلم رسول خدا و على مرتضى عليهما السلام زاهدانه زندگى مى‏كردند و در زندگى بر خود سخت مى‏گرفتند. اين عمل را دو نحو مى‏توان تفسير كرد.يكى اينكه بگوييم دستور اسلام به طور مطلق براى بشر اين است كه از نعمتها و خيرهاى اين جهان محترز باشد.اسلام همان طورى كه به اخلاص در عمل،و توحيد در عبادت،و به صدق و امانت و صفا و محبت دستور مى‏دهد،به احتراز و اعراض از نعمتهاى دنيا هم دستور مى‏دهد.همان طورى كه آن امور بالذات براى بشر كمالند و در همه زمانها مردم بايد موحد باشند،صدق و امانت و صفا و محبت داشته باشند،از دروغ و دغل و زبونى پرهيز داشته باشند،همين طور در همه زمانها و در هر نوع شرايطى لازم است كه از نعمتها و خيرات دنيا احتراز داشته باشند.

تفسير ديگر اينكه بگوييم فرق است‏بين آن امور كه مربوط به عقيده و يا اخلاق و يا رابطه انسان با خداى خودش است و بين اين امر كه مربوط به انتخاب طرز معيشت است.اينكه رسول خدا و على مرتضى بر خود در غذا و لباس و مسكن و غيره سخت مى‏گرفتند نه از اين جهت است كه توسعه در زندگى بالذات زشت و نا پسند است،بلكه مربوط به چيزهاى ديگر بوده،يكى مربوط بوده به وضع عصر و زمانشان كه براى عموم مردم وسيله فراهم نبود،فقر عمومى زياد بود.در همچو اوضاعى مواسات و همدردى اقتضا مى‏كرد كه به كم قناعت كنند و ما بقى را انفاق كنند.بعلاوه آنها در زمان خود زعيم و پيشوا بودند،وظيفه زعيم و پيشوا كه چشم همه به اوست‏با ديگران فرق دارد.

وقتى كه على عليه السلام در بصره بر مردى به نام علاء بن زياد حارثى وارد شد،او از برادرش شكايت كرد و گفت‏برادرم تارك دنيا شده و جامه كهنه پوشيده و زن و فرزند را يكسره ترك كرده.فرمود حاضرش كنيد.وقتى كه حاضر شد فرمود چرا بر خود سخت مى‏گيرى و خود را زجر مى‏دهى؟چرا بر زن و بچه‏ات رحم نمى‏كنى؟آيا خداوند كه نعمتهاى پاكيزه دنيا را آفريده و حلال كرده كراهت دارد كه تو از آنها استفاده كنى؟آيا تو اين طور فكر مى‏كنى كه خداوند دوست نمى‏دارد بنده‏اش از نعمتش بهره ببرد؟

عرض كرد:«هذا انت فى خشونه ملبسك و جشوبة ماكلك‏» (2) گفت‏يا امير المؤمنين!خودت هم كه مثل منى،تو هم كه از جامه خوب و غذاى خوب پرهيز دارى.

فرمود من با تو فرق دارم،من امام و پيشواى امتم،مسؤول زندگى عمومى هستم،بايد در توسعه و رفاه زندگى عمومى تا آن حدى كه مقدور است‏سعى كنم.آن اندازه كه ميسر نشد و مردمى فقير باقى ماندند،بر من از آن جهت كه در اين مقام هستم لازم است در حد ضعيف‏ترين و فقيرترين مردم زندگى كنم تا فقر و محروميت،فقرا را زياد ناراحت نكند،لا اقل از آلام روحى آنها بكاهم،موجب تسلى خاطر آنها گردم.

اين بود دو نوع تفسيرى كه از طرز زندگانى زاهدانه رسول خدا و على مرتضى عليهما السلام مى‏توان كرد.

اگر تفسير اول صحيح مى‏بود مى‏بايست همه در همه زمانها خواه آنكه وسيله براى عموم فراهم باشد خواه نباشد،خواه آنكه مردم در وسعت‏باشند خواه نباشند آن طور زندگى كنند و البته ساير ائمه عليهم السلام هم در درجه اول از آن طرز زندگى پيروى مى‏كردند،و اما اگر تفسير دوم صحيح است،نه،لازم نيست همه از آن پيروى كنند،آن طور زندگى مربوط به اوضاعى نظير اوضاع آن زمان بوده،در زمانهاى غير مشابه با آن زمان،پيروى لازم نيست.

وقتى كه به احوال و زندگى و سخنان امام صادق عليه السلام مراجعه مى‏كنيم مى‏بينيم آن حضرت كه ظاهر زندگى‏اش با پيغمبر و على فرق دارد،به خاطر همين نكته بوده و خود آن حضرت اين نكته را به مردم زمانش درباره فلسفه زهد گوشزد كرده است.

اينها كه عرض كردم از تعليمات آن حضرت اقتباس شد.

در زمان امام صادق عليه السلام گروهى پيدا شدند كه سيرت رسول اكرم را در زهد و اعراض از دنيا به نحو اول تفسير مى‏كردند،معتقد بودند كه مسلمان هميشه و در هر زمانى بايد كوشش كند از نعمتهاى دنيا احتراز كند.به اين مسلك و روش خود نام‏«زهد»مى‏دادند و خودشان در آن زمان به نام‏«متصوفه‏»خوانده مى‏شدند.سفيان ثورى يكى از آنهاست.سفيان يكى از فقهاى تسنن به شمار مى‏رود و در كتب فقهى اقوال و آراء او زياد نقل مى‏شود.اين شخص معاصر با امام صادق است و در خدمت آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مى‏كرده.

در كافى مى‏نويسد روزى سفيان بر آن حضرت وارد شد،ديد امام جامه سفيد و لطيف و زيبايى پوشيده،اعتراض كرد و گفت‏يا ابن رسول الله سزاوار تو نيست كه خود را به دنيا آلوده سازى،امام به او فرمود:ممكن است اين گمان براى تو از وضع زندگى رسول خدا و صحابه پيدا شده باشد.آن وضع در نظر تو مجسم شده و گمان كرده‏اى اين يك وظيفه‏اى است از طرف خداوند مثل ساير وظايف،و مسلمانان بايد تا قيامت آن را حفظ كنند و همان طور زندگى كنند.اما بدان كه اين طور نيست.رسول خدا در زمانى و جايى زندگى مى‏كرد كه فقر و تنگدستى مستولى بود،عامه مردم از داشتن وسايل و لوازم اوليه زندگى محروم بودند.اگر در عصرى و زمانى وسايل و لوازم فراهم شد،ديگر دليلى براى آن طرز زندگى نيست، بلكه سزاوارترين مردم براى استفاده از موهبتهاى الهى،مسلمانان و صالحانند نه ديگران.

اين داستان بسيار مفصل و جامع است و امام در جواب سفيان كه بعد رفقايش هم به او ملحق شدند استدلالات زيادى بر مدعاى خود و بطلان مدعاى آنها كرد كه فعلا مجال نقل همه آنها نيست (3) .

اصول ثابت و اصول متغير

اين اختلاف و تعارض ظاهرى سيرت،به كمك بياناتى كه از پيشوايان دين رسيده،براى ما روشن مى‏كند از نظر اسلام در باب معيشت و لوازم زندگى چيزهايى است كه اصول ثابت و تغيير ناپذير به شمار مى‏روند و چيزهايى است كه اين طور نيست.

يك اصل ثابت و تغيير ناپذير اين است كه يك نفر مسلمان بايد زندگى خود را از زندگى عمومى جدا نداند،بايد زندگى خود را با زندگى عموم تطبيق دهد.معنى ندارد در حالى كه عموم مردم در بدبختى زندگى مى‏كنند عده ديگر با مستمسك قرار دادن قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق (4) در درياى نعمت غوطه‏ور بشوند هر چند فرض كنيم كه از راه حلال به چنگ آورده باشند.

خود امام صادق سلام الله عليه كه به اقتضاى زمان،زندگى را بر خاندان خود توسعه داده بود،يك وقت اتفاق افتاد كه نرخ خواربار ترقى كرد و قحط و غلا پديد آمد.به خادم خود فرمود چقدر آذوقه و گندم ذخيره موجود داريم؟عرض كرد:زياد داريم،تا چند ماه ما را بس است.فرمود همه آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش،گفت اگر بفروشم ديگر نخواهم توانست گندمى تهيه كنم.فرمود لازم نيست،بعد مثل ساير مردم روز به روز از نانوايى تهيه خواهيم كرد،و دستور داد از آن به بعد خادم نانى كه تهيه مى‏كند نصف جو و نصف گندم باشد،يعنى از همان نانى باشد كه اكثر مردم استفاده مى‏كردند.فرمود: من تمكن دارم به فرزندان خودم در اين سختى و تنگدستى نان گندم بدهم،اما دوست دارم خداوند ببيند من با مردم مواسات مى‏كنم.

اصل ثابت و تغيير ناپذير ديگرى كه در همه حال و همه زمانها پسنديده است،زهد به معنى عزت نفس و مناعت طبع و بلند نظرى است كه انسان در همه حال و همه زمانها خوب است نسبت‏به امور مادى بى اعتنا باشد،دين را به دنيا،و فضيلت و اخلاق را به پول و مقام نفروشد،به امور مادى به چشم وسيله نگاه كند نه به چشم هدف و مقصد.

اما ساير امور كه مربوط به توسعه و تضييق و بود و نبود وسايل زندگى است‏يك امر ثابت و تغيير ناپذيرى نيست.ممكن است در زمانى تكليف جورى اقتضا كند و در زمانى ديگر جور ديگر،همان طورى كه رسول خدا و على مرتضى عليهما السلام طورى زندگى كردند و ساير ائمه عليهم السلام طور ديگر.

قيام يا سكوت؟

مثال ديگر كه مثال زدم مساله قيام و سكوت بود.اين مساله هم بسيار قابل بحث است،فرصت نخواهد بود كه در اين جلسه به طور كامل در اطراف اين مطلب بحث كنم.براى نمونه سيد الشهداء سلام الله عليه را از يك طرف،و امام صادق عليه السلام را از طرف ديگر ذكر مى‏كنم.

امام حسين عليه السلام بدون پروا،با آنكه قرائن و نشانه‏ها حتى گفته‏هاى خود آن حضرت حكايت مى‏كرد كه شهيد خواهد شد،قيام كرد.ولى امام صادق عليه السلام با آنكه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قيام نكرد،ترجيح داد كه در خانه بنشيند و به كار تعليم و تدريس و ارشاد بپردازد.

به ظاهر،تعارض و تناقضى به نظر مى‏رسد كه اگر در مقابل ظلم بايد قيام كرد و از هيچ خطر پروا نكرد پس چرا امام صادق عليه السلام قيام نكرد بلكه در زندگى مطلقا راه تقيه پيش گرفت،و اگر بايد تقيه كرد و وظيفه امام اين است كه به تعليم و ارشاد و هدايت مردم بپردازد پس چرا امام حسين عليه السلام اين كار را نكرد؟در اينجا لازم است اشاره‏اى به اوضاع سياسى زمان حضرت صادق عليه السلام بكنم و بعد به جواب اين سؤال بپردازم.

اوضاع سياسى در عهد امام صادق (عليه السلام)

در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموى به دودمان عباسى منتقل شد.

عباسيان از بنى هاشم‏اند و عموزادگان علويين به شمار مى‏روند.در آخر عهد امويين كه كار مروان بن محمد،آخرين خليفه اموى،به عللى سست‏شد،گروهى از عباسيين و علويين دست‏به كار تبليغ و دعوت شدند.

علويين دو دسته بودند:بنى الحسن كه اولاد امام مجتبى بودند،و بنى الحسين كه اولاد سيد الشهداء عليهما السلام بودند.غالب بنى الحسين كه در راسشان حضرت صادق عليه السلام بود از فعاليت ابا كردند.مكرر حضرت صادق دعوت شد و نپذيرفت.ابتداى امر سخن در اطراف علويين بود.عباسيين به ظاهر به نفع علويين تبليغ مى‏كردند.سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهيم الامام با محمد بن عبد الله بن الحسن ابن الحسن،معروف به‏«نفس زكيه‏»بيعت كردند و حتى منصور-كه بعدها قاتل همين محمد شد-در آغاز امر ركاب عبد الله بن حسن را مى‏گرفت و مانند يك خدمتكار جامه او را روى زين اسب مرتب مى‏كرد،زيرا عباسيان مى‏دانستند كه زمينه و محبوبيت از علويين است.عباسيين مردمى نبودند كه دلشان به حال دين سوخته باشد.هدفشان دنيا بود و چيزى جز مقام و رياست و خلافت نمى‏خواستند.حضرت صادق عليه السلام از اول از همكارى با اينها امتناع ورزيد.

بنى العباس از همان اول كه دعات و مبلغين را مى‏فرستادند،به نام شخص معين نمى‏فرستادند،به عنوان‏«الرضا من آل محمد»يا«الرضى من آل محمد»يعنى‏«يكى از اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله كه شايسته باشد»تبليغ مى‏كردند و در نهان جاده را براى خود صاف مى‏كردند.دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند،يكى عرب به نام‏«ابو سلمه خلال‏»كه در كوفه مخفى مى‏زيست و ساير دعات و مبلغين را اداره مى‏كرد و به او«وزير آل محمد»لقب داده بودند،و اولين بار كلمه‏«وزير»در اسلام به او گفته شد،و يكى ايرانى كه همان سردار معروف،ابو مسلم خراسانى است و به او«امير آل محمد»لقب داده بودند.

مطابق نقل مسعودى در مروج الذهب،بعد از كشته شدن ابراهيم امام(برادر بزرگتر سفاح و منصور كه سفاح را وصى و جانشين خود قرار داده بود)نظر ابو سلمه بر اين شد كه دعوت را از عباسيين به علويين متوجه كند.دو نامه به يك مضمون به مدينه نوشت و به وسيله يك نفر فرستاد،يكى براى حضرت صادق عليه السلام كه راس و رئيس بنى الحسين بود و يكى براى عبد الله بن الحسن بن الحسن كه بزرگ بنى الحسن بود.امام صادق عليه السلام به آن نامه اعتنايى نكرد و هنگامى كه فرستاده اصرار كرد و جواب خواست،در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود جواب نامه‏ات اين است.اما عبد الله بن الحسن فريب خورد و خوشحال شد و با اينكه حضرت صادق عليه السلام به او فرمود كه فايده ندارد و بنى العباس نخواهند گذاشت كار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد عبد الله قانع نشد،و قبل از آنكه جواب نامه عبد الله به ابو سلمه برسد سفاح كه به ابو سلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت ابو مسلم ابو سلمه را كشت و شهرت دادند كه خوارج او را كشته‏اند،و بعد هم خود عبد الله و فرزندانش گرفتار و كشته شدند.اين بود جريان ابا و امتناع امام صادق عليه السلام از قبول خلافت.

علت امتناع امام

ابا و امتناع امام صادق تنها به اين علت نبود كه مى‏دانست‏بنى العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهيد خواهند كرد.اگر مى‏دانست كه شهادت آن حضرت براى اسلام و مسلمين اثر بهترى دارد شهادت را انتخاب مى‏كرد همان طورى كه امام حسين عليه السلام به همين دليل شهادت را انتخاب كرد.در آن عصر-كه به خصوصيات آن اشاره خواهيم كرد-آن چيزى كه بهتر و مفيدتر بود رهبرى يك نهضت علمى و فكرى و تربيتى بود كه اثر آن تا امروز هست،همان طورى كه در عصر امام حسين آن نهضت ضرورت داشت و آن نيز آنطور بجا و مناسب بود كه اثرش هنوز باقى است.

جان مطلب همين جاست كه در همه اين كارها،از قيام و جهاد و امر به معروف و نهى از منكرها و از سكوت و تقيه‏ها،بايد به اثر و نتيجه آنها در آن موقع توجه كرد.اينها امورى نيست كه به شكل يك امر تعبدى از قبيل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگيرد.اثر اين كارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرايط مختلف فرق مى‏كند.گاهى اثر قيام و جهاد براى اسلام نافعتر است و گاهى اثر سكوت و تقيه.گاهى شكل و صورت قيام فرق مى‏كند.همه اينها بستگى دارد به خصوصيت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز،و يك تشخيص عميق در اين مورد ضرورت دارد،اشتباه تشخيص دادن زيانها به اسلام مى‏رساند.

اوضاع اجتماعى عهد امام

امام صادق عليه السلام در عصر و زمانى واقع شد كه علاوه بر حوادث سياسى،يك سلسله حوادث اجتماعى و پيچيدگيها و ابهامهاى فكرى و روحى پيدا شده بود،لازمتر اين بود كه امام صادق جهاد خود را در اين جبهه آغاز كند.مقتضيات زمان امام صادق عليه السلام كه در نيمه اول قرن دوم مى‏زيست‏با زمان سيد الشهداء عليه السلام كه در حدود نيمه قرن اول بود خيلى فرق داشت.

در حدود نيمه قرن اول در داخل كشور اسلامى براى مردانى كه مى‏خواستند به اسلام خدمت كنند يك جبهه بيشتر وجود نداشت و آن جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافت‏بود،ساير جبهه‏ها هنوز به وجود نيامده بود و يا اگر به وجود آمده بود اهميتى پيدا نكرده بود،حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافت‏بود و مردم از لحاظ روحى و فكرى هنوز به بساطت و سادگى صدر اول زندگى مى‏كردند.اما بعدها و در زمانهاى بعد تدريجا به علل مختلف جبهه‏هاى ديگر به وجود آمد،جبهه‏هاى علمى و فكرى.يك نهضت علمى و فكرى و فرهنگى عظيم در ميان مسلمين آغاز شد.نحله‏ها و مذهبها در اصول دين و فروع دين پيدا شدند.به قول يكى از مورخين،مسلمانان در اين وقت از ميدان جنگ و لشكر كشى متوجه فتح دروازه‏هاى علم و فرهنگ شدند.علوم اسلامى در حال تدوين بود.در اين زمان يعنى در زمان امام صادق عليه السلام از يك طرف زد و خورد امويها و عباسيها فترتى به وجود آورد و مانع بيان حقايق را تا حدى از بين برد،و از طرف ديگر در ميان مسلمانان يك شور و هيجان براى فهميدن و تحقيق پيدا شد،لازم بود شخصى مثل امام صادق عليه السلام اين جبهه را رهبرى كند و بساط تعليم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمى در معارف و احكام و اخلاق بپردازد. در زمانهاى قبل همچو زمينه‏ها نبود،همچو استعداد و قابليت و شور و هيجانى در مردم نبود.

در تاريخ زندگى امام صادق عليه السلام يك جا مى‏بينيم زنادقه و دهريينى از قبيل ابن ابى العوجا و ابو شاكر ديصانى و حتى ابن مقفع مى‏آيند و با آن حضرت محاجه مى‏كنند و جوابهاى كافى مى‏گيرند.احتجاجات بسيار مفصل و طولانى از آن حضرت در اين زمينه‏ها باقى است كه به راستى اعجاب آور است.توحيد مفضل كه رساله‏اى است طولانى در اين زمينه، در اثر يك مباحثه بين مفضل از اصحاب آن حضرت و بين يك نفر دهرى مسلك و رجوع كردن مفضل به امام صادق عليه السلام پديد آمد.

در جاى ديگر مى‏بينيم كه اكابر معتزله از قبيل عمرو بن عبيد و واصل بن عطا كه مردمان مفكرى بودند مى‏آمدند و در مسائل الهى يا مسائل اجتماعى سؤال و جواب مى‏كردند و مى‏رفتند.

در جاى ديگر فقهاى بزرگ آن عصر را مى‏بينيم كه يا شاگردان آن حضرتند و يا بعضى از آنها مى‏آمدند و از آن حضرت سؤالاتى مى‏كردند.ابو حنيفه و مالك معاصر امام صادق‏اند و هر دو از محضر امام عليه السلام استفاده كرده‏اند.شافعى و احمد بن حنبل شاگردان شاگردان آن حضرتند.مالك در مدينه بود و مكرر به حضور امام عليه السلام مى‏آمد و خود او مى‏گويد وقتى كه به حضورش مى‏رسيدم و به من احترام مى‏كرد خيلى خرسند مى‏شدم و خدا را شكر مى‏كردم كه او به من محبت دارد.مالك درباره امام صادق مى‏گويد:«كان من عظماء العباد و اكابر الزهاد و الذين يخشون الله عز و جل،و كان كثير الحديث،طيب المجالسة،كثير الفوائد.»يعنى از بزرگان و اكابر عباد و زهاد بود و از كسانى بود كه خوف و خشيت الهى در دلش قرار داشت.او مردى بود كه حديث پيغمبر را زياد مى‏دانست،خوش محضر بود،مجلسش پر فايده بود.و باز مالك مى‏گويد:«ما رات عين و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمد.»يعنى چشمى نديده و گوشى نشنيده و به دلى خطور نكرده كسى از جعفر بن محمد فاضلتر باشد.ابو حنيفه مى‏گفت:«ما رايت افقه من جعفر بن محمد»از جعفر بن محمد فقيه‏تر و داناتر نديدم.مى‏گويد وقتى كه جعفر بن محمد به امر منصور به عراق آمد منصور به من گفت كه سخت‏ترين مسائل را براى سؤال از او تهيه كنم.من چهل مساله اينچنين تهيه كردم و رفتم به مجلسش. منصور مرا معرفى كرد،امام فرمود او را مى‏شناسم،پيش ما آمده است.بعد به امر منصور مسائل را طرح كردم.در جواب هر يك فرمود عقيده شما علماى عراق اين است،عقيده فقهاى مدينه اين است،و خودش گاه با ما موافقت مى‏كرد و گاه با اهل مدينه،گاهى هم نظر سومى مى‏داد.

در جاى ديگر متصوفه را مى‏بينيم كه به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مى‏كردند كه نمونه مختصرى از آن را قبلا عرض كردم.

زمان امام صادق عليه السلام زمانى بود كه برخورد افكار و آراء و جنگ عقايد شروع شده بود و ضرورت ايجاب مى‏كرد كه امام كوشش خود را در اين صحنه و اين جبهه قرار دهد.هميشه بايد در اين گونه امور به اثر كار توجه داشت.سيد الشهداء عليه السلام دانست كه شهادتش اثر مفيد دارد،قيام كرد و شهيد شد و اثرش هنوز هم باقى است.امام صادق عليه السلام فرصت را براى تعليم و تاسيس كانون علمى مناسب ديد،به اين كار همت گماشت.بغداد كه كانون جنبش علمى اسلامى صدر اسلام است در زمان امام صادق عليه السلام بنا شد.ظاهرا ايشان آخر عمر سفرى به بغداد آمده است.اثر امام صادق عليه السلام است كه مى‏بينيم شيعه،در مقدم ساير فرق،در علوم اسلامى پيشقدم و مؤسس شد و يا لا اقل دوش به دوش ديگران حركت كرد و در همه رشته‏ها از ادب و تفسير و فقه و كلام و فلسفه و عرفان و نجوم و رياضى و تاريخ و جغرافى كتابها نوشت و رجال بزرگ بيرون داد،عالى‏ترين و نفيس‏ترين آثار علمى را به جهان تحويل داد.اگر امروز مى‏بينيم اصلاح طلبانى به رسميت مذهب شيعه-بعد از هزار سال-اقرار و اعتراف مى‏كنند به خاطر اين است كه شيعه يك مكتب واقعى اسلامى است و آثار شيعى در هر رشته نشان مى‏دهد كه ديگر نمى‏توان اتهامات سياسى به آن بست.اين آثار مولود ايمان و عقيده است،سياست نمى‏تواند اينچنين فقه يا اخلاق يا فلسفه و عرفان يا تفسير و حديثى به وجود آورد.رسميت امروز شيعه معلول طرز كار و عمل آن روز امام صادق سلام الله عليه است.

مقصود اين است كه ائمه اطهار در هر زمانى مصلحت اسلام و مسلمين را در نظر مى‏گرفتند و چون دوره‏ها و زمانها و مقتضيات زمان و مكان تغيير مى‏كرد خواه و ناخواه همان طور رفتار مى‏كردند كه مصالح اسلامى اقتضا مى‏كرد و در هر زمان جبهه‏اى مخصوص و شكلى نو از جهاد به وجود مى‏آمد و آنها با بصيرت كامل آن جبهه‏ها را تشخيص مى‏دادند.

اين تعارضها نه تنها تعارض واقعى نيست،بلكه بهترين درس آموزنده است‏براى كسانى كه روح و عقل و فكر مستقيمى داشته باشند،جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضيات هر عصر و زمانى را درك كنند كه چگونه مصالح اسلامى اقتضا مى‏كند كه يك وقت مثل زمان سيد الشهداء عليه السلام نهضت آنها شكل قيام به سيف به خود بگيرد و يك زمان مثل زمان امام صادق عليه السلام شكل تعليم و ارشاد و توسعه تعليمات عمومى و تقويت مغزها و فكرها پيدا كند و يك قت‏شكل ديگر. ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد (5) .

استاد شهيد مرتضى مطهرى

پي نوشت ها:

1- اين سخنرانى در 25 شوال 1381 هجرى قمرى به مناسبت وفات امام صادق عليه السلام ايراد شده است.

2- نهج البلاغه،خطبه 200.

3- به كتاب كافى،ج 5/ص 65 الى 70 و جلد اول داستان راستان تحت عنوان‏«امام صادق و متصوفه‏»مراجعه شود.

4- اعراف/32.

5- ق/37.

مجموعه آثار جلد 18 صفحه 35


 

سلام ودرود خدا بر تو ای صاحب عصر(عج)

 

سلام ودرود خدا بر تو ای صاحب عصر(عج)

 

اعجاز دیگری از قرآن   

 

اعجاز دیگری از قرآن  

آقای دكتر طارق الشیودان اخیراً كشفیات بسیار جالب، قابل توجه و تعمقی در آیات قرآن، به شرح زیر داشته‌اند:

برابری یك چیز با چیز دیگر، به عبارتی برابری اضداد!

مثال: برابری مرد با زن.

هر چند این نكته از لحاظ دستور زبان عجیب می‌نماید، لیكن آنچه برابر مجموع آیات قرآن مجید آشكار می‌گردد این است كه:

كلمه مرد 24 بار در قرآن مقدس آمده است .

همچنین كلمه زن نیز 24 بار در قرآن مقدس آمده است .

یعنی 24 = 24

سپس مطابق آنالیز آیات مختلف مشخص شده كه این همسانی در تنقیضات در تمامی قرآن كریم صادق است. قرآن مجید مشخص می‌كند كه یك چیز با چیز دیگری (یا به عبارتی با متضاد خود و یا ریشه خود) برابر است.

در ادامه نتایج شگفت‌آور حاصل از محاسبه كلمات عربی قرآن مجید و رمز اعداد را خواهید یافت.

بقيه در ادامه مطالب

آیه ٨٧ از سورهء انبیاء:

لا اِلهَ اِلاّ اَنت سُبحانَکَ اِنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین .

سُبحانَ اللهِ و بِحَمدِهِ سُبحانَ اللهِ العَظیم .

ادامه نوشته

وصيتنامه اميرمؤمنان(ع) و آخرين سفارش‌ها به شيعيانش

 

وصيتنامه اميرمؤمنان(ع) و آخرين سفارش‌ها به شيعيانش

   ابوالفرج در «مقاتل‌الطالبيين» روايت كرده كه پس از ضربت خوردن امير مؤمنان، اطباى كوفه را به بالين آن حضرت آوردند و در ميان آنها، هيچ يك در معالجه زخم و جراحى استادتر از اثير بن عمرو نبود و او متخصص در معالجه زخم‌ها و جراحات بود و از جمله چهل نفر جوانى بود كه در زمان ابوبكر در عين التمر به دست خالد بن وليد اسير و در كوفه ساكن شده بود.

اين طبيب همين كه زخم سر آن حضرت را ديد، دستور داد شُش گوسفندى را بياورند و از ميان آن رگى را بيرون آورد و آن رگ را در زخم مزبور نهاد و پس از اندكى بيرون آورد و آن را مشاهده كرد. سپس رو بدان حضرت كرده، گفت: «اى امير مؤمنان، هر وصيتى دارى، بكن كه ضربت شمشير اين دشمن خدا به مغز سر رسيده و معالجه سودى ندارد.» در اين وقت بود كه امير المؤمنين كاغذ و قلم و دواتى طلبيد و شروع به وصيت كرد.

وصيتنامه حضرت على (ع) را در كتاب‌هاى حديث به اجمال و تفصيل و به طور گوناگون نقل كرده‏اند كه يكى را ابوالفرج نقل كرده و در كافى مرحوم كلينى هم نظير همين وصيت را كه ابوالفرج روايت كرده، نقل مى‏كند و در نهج البلاغه نيز (در زير نامه شماره 47) اجمالى از اين وصيت آمده و خلاصه‏اى از آن در كشف‌الغمه و روايات ديگر آمده كه همه آنها را مجلسى(ره) در بحارالانوار نقل كرده و ما همان روايت ابوالفرج را كه نسبتاً جامعتر از ديگران است، نقل مى‌كنيم.

بسم‏الله الرحمن الرحيم
  اين وصيتنامه‏اى است كه اميرالمؤمنين، على بن ابيطالب بدان وصيت مى‏كند: گواهى مى‏دهد كه معبودى جز خدا نيست كه يگانه است و شريك ندارد و نيز گواهى دهد كه محمد(ص) بنده و رسول اوست، كه خداوند او را به راهنمايى و دين حق فرستاد تا بر همه اديان پيروزش كند، هرچند مشركان آن را ناخوش دارند. درود و بركات خدا بر او باد! «همانا نماز و پرستش و زندگى و مرگ من از آن خداوندى است كه پروردگار جهان است و شريكى براى او نيست و بدان مأمور گشته‏ام و منم از نخستين مسلمانان».1

اى حسن! من تو را و تمام فرزندان و خاندانم و هر كسى‏ كه اين وصيتنامه به او برسد، به تقوا و ترس از خداوندى كه پروردگار شماست، سفارش مى‏كنم و بايد نميريد جز اينكه مسلمان باشيد و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد، زيرا به راستى من از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: اصلاح دادن ميان مردمان از همه نماز و روزه بهتر است و آنچه دين را تباه ساخته و از بين مى‏برد، افساد ميان مردمان است، ولا قوه الا بالله العلى العظيم [نيرويى جز به وسيله خداى بزرگ نيست]. به خويشان و ارحام خويش توجه داشته باشيد و به آنان پيوند كنيد، صله رحم كنيد تا خداوند در روز قيامت حساب را بر شما آسان گرداند.

الله الله فى الايتام، فلا تغبوا افواههم، ولا تضيعوا بحضرتكم: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد، درباره يتيمان، پس براى دهن‌هاشان به سبب سنگدلى‏تان نوبت قرار ندهيد (كه گاهى سير و گاهى گرسنه نگاهشان داريد).

الله الله فى جيرانكم، فانهم وصيه نبيكم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره همسايگانتان كه رسول خدا(ص) درباره آنان سفارش كرده و پيوسته درباره آنان توصيه مى‏فرمود، به اندازه‏اى كه ما گمان كرديم براى همسايگان از همسايه خود ارث قرار مى‏دهد و حرمت آنان به اندازه‌اى است كه سهمى در مالشان براى همسايه تعيين كرده!

الله الله فى القرآن، فلايسبقكم الى العمل به احد غيركم: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره قرآن مبادا كسى به عمل‏كردن بدان بر شما سبقت جويد.

الله الله فى الصلاه فانه خير العمل وانها عمود دينكم: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره نماز، زيرا كه نماز ستون دين شماست.

الله الله فى بيت ربكم لاتخلوه ما بقيتم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره خانه پروردگارتان (خانه كعبه)، مبادا تا زنده هستيد، آن خانه از شما خالى‏ بماند، كه اگر رها شد، مهلت داده نمى‌شويد و به عذاب دچار مى‏‌شويد و اگر از شما خالى ماند، كيفر خداوند فرصت زندگى به شما نمى‏دهد.

الله الله فى الزكاه فانها تطفى غضب ربكم: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد در دادن زكات اموال خود كه زكات خشم پروردگار را فرو نشاند.

الله الله فى شهر رمضان فان صيامه جُنه من النار: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره روزه ماه رمضان، زيرا كه آن براى شما چون سپرى است از آتش دوزخ.

الله الله فى الفقراء والمساكين فشاركوهم فى معاشكم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره بينوايان و مسكينان و آنها را در زندگى خود شريك سازيد و از خوراك و لباس خود به آنها نيز بدهيد.

الله الله فى الجهاد باموالكم وانفسكم والسنتكم: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره پيكار كردن در راه خدا به مالها و جان‌ها و زبان‌هاى خويش.

الله الله فى ذريه نبيكم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره امت پيغمبرتان، مبادا در ميان شما ظلم و ستمى واقع شود.

الله الله فى اصحاب نبيكم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره اصحاب پيغمبرتان؛ زيرا كه رسول خدا(ص) درباره آنان سفارش فرموده.

الله الله فى النساء و فيما ملكت ايمانكم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره زيردستانتان، غلامان و كنيزان، زيرا كه آخرين سفارش و وصيت رسول خدا(ص) اين بود كه فرمود: «من شما را درباره دو دسته ناتوان كه زيردست شما هستند، سفارش مى‏كنم».2

آنگاه فرمود:
الصلاه الصلاه، لا تخافوا فى الله لومه لائم...: نماز! نماز! درباره خداوند از سرزنش مردمان نهراسيد؛ چه، هر كس به شما ستم كند يا انديشه بد داشته باشد، خداوند شر او را كفايت فرمايد. با مردم به نيكى سخن بگوييد، همان گونه كه خدا فرمود. امر به معروف و نهى از منكر را ترك مكنيد كه رشته كار از دست شما بيرون شود، آنگاه هر چه دعا كنيد و از خداوند دفع شر خواهيد، پذيرفته نشود و به اجابت نرسد.

بر شما باد هنگام معاشرت، به فروتنى و بخشش و نيكويى درباره يكديگر و زنهار از جدايى و تفرقه و پراكندگى و روى‏ گردانيدن از هم و در نيكوكارى، يار و مددكار يكديگر باشيد و بر گناه و ستمكارى كمك مباشيد كه شكنجه و عذاب خدا بسيار سخت است.

خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پيغمبرش را در حق شما حفظ فرمايد، اكنون با شما وداع مى‏كنم و شما را به خدا مى‏سپارم و سلام و رحمتش را بر شما مى‏خوانم.

***  ***   ***

در كافى آمده است كه پس از پايان وصيت پيوسته مى‏گفت: «لااله‏الاالله» تا وقتى كه روح مقدس آن حضرت به ملكوت اعلى پيوست. در نهج البلاغه است كه در پايان وصيت، امام(ع) فرزندان خود را مخاطب ساخته بدانها فرمود:

اى فرزندان عبدالمطلب، نيابم (و نبينم) شما را كه در خون مسلمانان فرو رويد (و دست به كشتار مردم زنيد) به بهانه اين كه بگوييد: «اميرالمؤمنين كشته شده» (و هر كارى بخواهيد، به اين بهانه انجام دهيد) و بدانيد كه در برابر من، جز كشنده من كسى نبايد كشته شود. بنگريد چون من از ضربت او از دنيا رفتم، يك ضربت به او بزنيد و او را مثله مكنيد كه من از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: «از مثله كردن بپرهيزيد، هرچند به سگ گزنده و هار باشد!»

-----------------------------------------
پي‌نويس:
1. اين بخش از آيه‏هاى 163 ج 162، سوره انعام اقتباس شده است.
2. ابن ابى الحديد در شرح نهج‏البلاغه گويد: مقصود از دو دسته ناتوان حيوان ناطق (يعنى انسان) و حيوان صامت، (يعنى بهايم) است.

منبع: روزنامه اطلاعات
نگارنده: آيت‏الله سيدهاشم رسولى محلاتى

به نقل از سایت تابناک

تأملي در اسرار ولادت و شهادت اميرالمؤمنين علي (ع)

 

تأملي در اسرار ولادت و شهادت اميرالمؤمنين علي (ع)
مقدمه
     كمك و ياري خداوند به مومنان مخلص و صادق و دفاع از آنان به ويژه در شرايط سخت و لحظه هاي نفس گير تقابل با دشمنان خدا ، وعده تخلف ناپذير الهي است .بررسي آيات قرآن نمونه هاي زيادي از اين گونه امدادهاي غيبي و الهي را فرا روي آدمي قرار مي دهد كه به صورت هاي گوناگون در طول تاريخ اديان توحيدي دستگير انبيا و ديگر انسان هاي مومن و برگزيده شده است. ياري و امدادهاي الهي متناسب با شرايط گوناگون ، گاه به صورت بسيار روشن و آشكار و به شكل خارق العاده انجام گرفته است. نجات نوح(ع) و پيروانش از طوفان سهمگين ، گلستان شدن آتش بر ابراهيم خليل(ع) ، شكافتن دريا براي عبور حضرت موسي(ع) و بني اسرائيل و نجات گروه هاي زيادي از مومنان در زمان نزول عذاب الهي بر اقوام كافر و طغيانگر از اين قبيل است.

گاهي نيز امداد و ياري خداوند به صورت هدايت مومنان براي برون رفت از مشكلات و تنگناهاي پيش روي آنان بوده است. الهام به مادر موسي(ع) براي نهادن وي در ميان صندوقچه و افكندن او در رود نيل براي نجات جان آن حضرت از دست فرعونيان و نيز الهام به اصحاب كهف مبني بر پناه بردن به درون غار براي نجات از دست دشمنان از اين نمونه است.

گرفته شدن موساي نوزاد از آب به وسيله خانواده فرعون و سپردن دوباره او به دست مادرش براي شير خوردن ، همچنين بررسي داستان زندگي حضرت يوسف(ع) از آغاز تا پايان آن نشان مي دهد كه شكل ديگري از امداد غيبي والهي هم وجود دارد كه در يك فرايند به ظاهر طبيعي و اتفاقي ، ولي در واقع كاملا حكيمانه ، هدفمند و هدايت شده انجام مي گيرد.

در اين گونه اخير با هدايت تكويني خداوند ، حوادث معمول و جاري در زندگي انسان‌هاي برگزيده به گونه‌اي رقم مي‌خورد كه سر انجام در نمونه‌اي مانند حضرت موسي(ع) به نجات جان وي از همه خطرات منتهي مي‌شود و در نمونه‌اي مانند حضرت يوسف(ع) ، گرد و غبار فتنه‌ها و دسيسه‌ها، تخريب و تهمت‌ها، دروغ‌ها، سياه‌نمايي‌ها و ناداني و ناآگاهي‌ها در پرتو آن حوادث فرو نشسته و با نمايان شدن چهره زيباي حقيقت ، همه چيز بر اساس اراده خداوند و به سود آن حضرت پايان مي‌پذيرد.

بدون شك امام علي(ع) ـ دست كم از ديدگاه شيعيان ـ انساني برگزيده و از بارزترين و كامل‌ترين مصاديق مؤمنان مخلص و صادق است. اهل سنت نيز معترفند كه هيچ يك از ياران پيامبر (ص) از نظر فضايل به پاي آن حضرت نمي‌رسند. حتي بر اساس اعتراف دشمنان و مخالفان نيز، آن امام همام، قله‌نشين فضايل و مكارم اخلاقي است. بر اين اساس در زندگي آن برگزيده الهي نيز مي‌توان امدادهاي الهي را سراغ گرفت و بسياري از حوادث و رخدادهاي بظاهر طبيعي و معمول آن را با اين نگاه و نگرش به تحليل و تعليل نشست.

تولد اسرار آميز و بي‌سابقه امام علي(ع) در مقدس‌ترين مكان الهي (درون خانه خدا)، صدقه دادن وي در ركوع نماز و سرانجام ضربت‌خوردن وي در محراب مسجد كوفه، آن هم در بهترين زمان و بهترين حالت عبادت (ماه رمضان، سحرگاهان، در حال سجده) از جمله حوادثي است كه در زندگي آن امام روي داده است و تقريبا همه مسلمانان ـ اعم از شيعه و سني ـ بر آن اتفاق دارند. از سوي ديگر تكفير آن حضرت در زمان حيات و بي‌نماز خواندن و سب و لعن رسمي وي به صورت گسترده در مساجد و منابر براي دوره‌اي نسبتاً طولاني پس از شهادت آن حضرت، از سوي اغلب محدثان، مورخان و مفسران مسلمان گزارش شده است.

نگارنده بر اين باور است كه ميان تولد اسرارآميز و زمان و مکان شهادت علي(ع) از يک سو، و نسبت‌هاي نارواي ياد شده و تلاش تاريخي بني‌اميه براي تخريب شديد آن حضرت از سوي ديگر، رابطه و پيوندي وجود دارد و خداوند با مقدر ساختن چنين آغاز و انجامي خواسته است بر اساس نوع اخير از امداد الهي، براي هميشه تاريخ از آن "مولاي موحدان" و "امير مؤمنان"، دفاع كرده و او را همچنان و براي هميشه تاريخ به عنوان يك الگوي ايده آل و عملي و چراغ هدايت براي مؤمنان حفظ كند.

ولادت
کعبه از ديرباز در ماه‌هاى حرام، بويژه در ماه رجب که احترام خاصى در ميان همه قبايل و طوائف عرب داشت، پذيراي زائران بسياري مي‌شد كه با اشتياق فراوان از راه‌هاى دور و دراز آمده و هدايا و قربانيان خود را به خانه خدا تقديم مي‌كردند. بر اساس گزارش منابع اسلامي درروز جمعه، سيزدهم ماه رجب سي‌امين سال عام الفيل، ازدحام زيادي پيرامون کعبه بود و زائران در گرداگرد خانه خدا مشغول طواف بودند که ناگهان زن بارداري را ديدند که به پرده کعبه آويخته ودر حالي که آرام آرام اشگ ريخته و با خدا مناجات مي نمايد، در زير لب زمزمه مي کند كه : پروردگارا! تو را به حق بنيانگذار اين خانه و به حق اين مولودي که در شکم دارم ، سوگند مي دهم که اين زايمان را بر من آسان بگردان !

کساني که نجواي وي را شنيدند ، از سر کنجکاوي او را زير نظر گرفته وبه زمزمه هاي او گوش سپردند. ناگهان لحظاتي بعد همگان در نهايت بهت و ناباوري ديدند که چگونه ديوار کعبه شکافته شد و آن بانوي باردار به درون خانه خدا رفت و در پي آن ديوار كعبه به هم آمد و او از نظرها ناپديد شد. شگفتي ، حيرت و ناباوري ، همراه با سکوتي سنگين برهمگان سايه افکنده ونفس ها در سينه ها حبس شده بود. شگفتي و حيرت مردم زماني افزايش يافت که تلاش پرده داران کعبه براي گشودن قفل درِ آن بي نتيجه ماند و آنان در يافتند که اين حادثه امري الهي است . هر لحظه بر تعداد، ازدحام و نگراني جمعيت افزوده مي شد و مردم ، مشتاقانه انتظار کشيده و ثانيه شماري مي کردند تا بينند اين حادثه راز آلود چگونه پايان مي پذيرد.

زمان به کندي و سختي سپري مي شد. تا اينكه سرانجام پس از گذشت چهارروز دوباره همان سنگ خارا از هم شکافت و فاطمه بنت اسد ، همسر ابوطالب در حالي که نوزادي در آغوش داشت از درون خانه خدا قدم به بيرون نهاد. غريو شادي و هلهله از ميان جمعيت برخاست وخبر اين تولد اسرار آميز و بي سابقه به سرعت در شهر مکه انتشار يافت. اين حادثه را افزون بر منابع شيعي ، شمارزيادي از دانشمندان اهل سنت نيز گزارش کرده اند و حاکم نيشابوري خبرآن را متواترخوانده است.

ولادت امام علي (ع) در درون خانه خدا ، اختصاص و انحصار چنين فضيلتي به آن حضرت و متولد نشدن هيچ کس ديگري جز وي در آن مکان مقدس ، همچنين دلالت کعبه زاد بودن علي(ع) برفضيلت ، عظمت ، بزرگي و برتري آن حضرت درنزد خداوند، موضوعي است كه حتي علماي اهل سنت نيز آن را مورد تاکيد و اذعان قرار داده‌اند.

شهادت
جامعه مسلمانان درپي سه جنگ داخلي صفين ، جمل و نهروان وضع آشفته و ملتهبي داشت.امام علي(ع)پس از پايان جنگ نهروان و بازگشت به كوفه در صدد جمع آوري و سازماندهي سپاهيان خويش در اردوگاه نخيله براي حمله به شام بود. از سوي ديگرفراريان خوارج، مكه را مركز عمليات خود قرار داده بودند . سه تن از آنان به نامهاي عبد الرحمن بن ملجم، برك بن عبد الله و عمرو بن بكر در يكى از شبها گرد هم آمده وضمن صحبت در باره وضعيت جامعه اسلامي به اين نتيجه رسيدند كه باعث و باني اين همه خونريزى و برادر كشى ، معاويه ، عمرو عاص و على (ع) هستند و اگر آنان از ميان برداشته شوند، مسلمانان آسوده خواهند شد.


آنها با يکديگر پيمان بسته و هم قسم شدند كه هر يك داوطلب كشتن يكى از آن سه نفر شوند. ابن ملجم متعهد قتل على (ع)شد، عمرو بن بكر عهده‏دار كشتن عمرو عاص گرديد و برك بن عبد الله نيز قتل معاويه را بگردن گرفت.آنها براي هماهنگي بيشتر، شب نوزدهم ماه رمضان را براى اجراي نقشه خود انتخاب کردند. برك بن عبد الله تنها توانست معاويه را از ناحيه ران زخمي کند که پس از مدتي درمان شد و بهبود يافت. عمرو بن بكر نيز قاضي شهر را که آن روز به سبب بيماري عمرو عاص به جاي او اقامه جماعت مي کرد ، به قتل رساند. در اين ميان فقط ابن ملجم توانست نقشه خود را با موفقيت اجرا کند.

ابن ملجم در اواخر ماه شعبان سال چهلم بكوفه رسيد و بدون اينكه كسى را از تصميم خود آگاه سازد در منزل يكى از آشنايان خويش مسكن گزيد تا شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسد. او روزى بديدن يكى از دوستان خود رفت و در آنجا با مشاهده زن زيبايى به نام قطام كه پدر و برادرش در جنگ نهروان بدست على (ع)كشته شده بودند ، فريفته زيبائى او گرديد و از وى تقاضاى ازدواج کرد. قطام سه هزار درهم پول ، يك كنيز ، يك غلام و كشتن على بن ابيطالب(ع) را مهر و كابين خود قرار داد.

ابن ملجم كه خود براى كشتن آن حضرت از مكه به كوفه آمده بود و نمي خواست كسى از مقصود وي آگاه شود، براي آزمايش قطام گفت : آنچه از پول و غلام و كنيز خواستى برايت فراهم ميكنم ، اما كشتن على بن ابيطالب چگونه براي من امکان پذير است؟ قطام گفت :البته در حالت عادى كسى را ياراي کشتن او نيست ، بايد او را غافل گير كرده و به قتل رساني تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم كامياب شوى و چنانچه در اين راه كشته شوي، پاداش اخروي تو بهتر از دنيا خواهد بود! ابن ملجم كه قطام را از خوارج و همعقيده خود يافت ، گفت : به خدا سوگند! من به كوفه نيامده‏ام ، مگر براى همين كار! قطام يکي از مردان قبيله خود به نام »وردان« را كه جزو خوارج بود و نسبت به علي (ع) کينه داشت با ابن ملجم همراه ساخت .

خود ابن ملجم نيز مردى از قبيله اشجع بنام شبيب را كه عقيده خارجيگري داشت همدست خود نمود . آنها اشعث بن قيس يعنى همان منافقى را كه در صفين ، على (ع) را در آستانه پيروزى مجبور به متاركه جنگ نمود ، از انديشه خود آگاه ساختند.اشعث نيز به آنان قول همکاري داد .بالاخره شب نوزدهم ماه رمضان ابن ملجم و يارانش در مسجد به انتظار ورود على (ع) نشستند.

مقارن ورود ابن ملجم به كوفه، على (ع)نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر مي داد .او در يكى از روزهاى ماه رمضان كه بالاى منبر بود ، دستي به محاسن خود كشيد و با اشاره به توصيف پيامبر اسلام (ص) در باره قاتل وي فرمود: شقى‏ترينِ مردم ، اين مو ها را با خون سر من رنگين خواهد نمود. آن حضرت در روزهاى آخر عمر ، هر شب در منزل يكى از فرزندان خويش مهمان مي شد و در شب شهادت نيز دخترش ام كلثوم ميزبان پدر بود. علي (ع) هنگام افطار به پيروي از پيامبر(ص) ، غذاي بسيار ساده و اندکي خورد و سپس به عبادت پرداخت.
او از سر شب تا سپيده صبح بي قرار و نا آرام بود. گاهى به آسمان مي‌نگريست، استرجاع مي‌کرد و مي‌گفت: "خدايا! مرگ را بر من مبارک گردان". هر چه به طلوع فجر نزديكتر مي‌شد، بي‌قراري و ناآرامي علي(ع) افزون تر مي گشت ، به گونه اي كه ام كلثوم پرسيد:"پدر جان! چرا امشب اين قدر ناراحت و نا آرامى؟" فرمود: "دخترم! من عمرم را در ميادين جنگ و صحنه‏هاى نبرد گذرانده و با پهلوانان و شجاعان نامى عرب، مبارزه‏ها كرده‏ام. چه بسيار که يك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ برده و پهلوانان را به خاك و خون افكنده‏ام. من ترسى از چنين حوادثي ندارم، ولى امشب احساس مي‌كنم كه موعد ديدار حق رسيده است".

سرانجام، آن شب به پايان رسيد و علي(ع)به رغم موانعي مانند نوحه گري مرغابيان خانه ام کلثوم و اقدامات پيشگيرانه ياران و فرزندانش رو به سوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را سر داد. او در ادامه خفتگان مسجد را بيدار کرد و سپس در محراب به نماز نافله صبح ايستاد . و هنگامي که به سجده رفت ابن ملجم با شمشير زهر آگين ضربتى بر سر آن حضرت فرود آورد و فرق سر را تا پيشانى شكافت. خون از سر على(ع) جارى شد و محاسن شريف او را رنگين کرد و در اين حال صداي علي(ع) بلند شد: "بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة".

بررسي و تحليل اين حوادث بر اساس بينش توحيدي ياد شده در دفاع از مومنان نشان مي دهد که چگونه همه عوامل دست به دست هم مي دهند تا از يک سو معاويه و عمرو عاص در مسجد و محراب به قتل نرسيده و جان سالم به در برند و از سوي ديگر علي(ع) به رغم پاره‌اي تمهيدات و آگاهي پيشين، در مسجد و محراب عبادت و در حال سجده مضروب گردد.

مظلوميت
پيامبر اسلام(ص) بارها ضمن تءكيد بر جايگاه والاي اهل‌بيت خود، آن را "كشتي نجات" و همانند قرآن "هدايتگر امت" ناميده بود. بارها و به مناسبت‌هاي گوناگون به مسلمانان گوشزد كرد تا زماني كه از قرآن و اهلبيت او پيروي كنند ، هرگز گمراه نخواهند شد. آن همه سفارش و تاكيد بدين سبب بود كه خداوند مي خواست به وسيله اهل بيت پيامبر(ص) ، دين خود را از انحراف ، تحريف و اضمحلال صيانت كند و چراغ هدايت بندگان را فروزان نگه دارد.. ولي هنگاهي كه رسول خدا سر بر بالين خاك نهاد ، با منطق » حسبنا كتاب الله« ابتدا سنت و سخنان نبوي و سپس اهل بيت پيامبر (ص) را از صحنه جامعه كنار زدند. اما از آنجا كه هنوز بسياري از ياران رسول خدا ، سخنان آن حضرت در باره اهل بيت را به ياد داشتند و جامعه فاصله زيادي با عصر نبوي نگرفته بود، فضاي حاكم بر آن اجازه برخوردهاي تندتري را نمي داد.

تا اينكه سرانجام ، دوران حاكميت سه خليفه نخست با شرايط داخلي نسبتا آرام سپري شد ، اما سالهاي آخر خلافت خليفه سوم با برخي اعتراض ها و تنش هاي داخلي همراه گشت. اين تنش ها و درگيري ها با قتل عثمان ، خلافت امام علي (ع) و جنگهاي صفين ، خوارج و نهروان به اوج خود رسيد.

با شهادت علي(ع) و امام حسن (ع) معاويه حاكم بلامنازع جامعه اسلامي گرديد. در اين زمان جامعه اسلامي با عصر نبوي و آموزه هاي پيامبر(ع) نسبتا فاصله گرفته بود ، بسياري از اصحاب پيامبر (ص) از دنيا رفته بودند و بسياري ديگر خسته از درگيريهاي داخلي ، كنار كشيده و يا به جريان حاكم گرويده بودند. درگيريهاي اصحاب پيامبر (ص) با يكديگر و تكفير كردنهاي همديگر ، ازجايگاه و ارزش آنها در جامعه كاسته و انحرافهاي مهمي از اصول و ارزش هاي اسلامي پديد آمده بود. از سوي ديگردر سرزمين شام خيل عظيمي از مردم ، با اسلامي كه معاويه و خاندان بني اميه معرف آن بودند آشنا شده بودند.آنها در واقع با آموزهاي اسلام راستين فاصله اي بسيار داشتند و ارزش هاي عصر جاهليت دوباره با نام اسلام در جامعه حاكم شده بود.

حتي بر اساس گزارش برخي منابع ، شاميان براي پيامبر(ص) اهل بيتي جز خاندان بني اميه نمي شناختند ! در چنين شرايطِ به ظاهر مساعدي است كه معاويه و خاندان بني اميه تلاش وسيعي را آغاز مي كنند تا با استفاده از اهرمهاي گوناگون مالي ، تبليغي ، تهديد ، شكنجه ،زندان ، تبعيد و كشتار، اهل بيت پيامبر(ع) ، به ويژه امام علي (ع)را به شدت تخريب كرده و نام و ياد آنها را به كلي از حافظه تاريخي مردم پاك كرده و به فراموشي بسپارند.

معاويه با اين هدف از يك سو با اقدامات وسيع تلاش كرد تا از نشر احاديث مربوط به فضايل علي(ع) جلوگيري كرده و روايات فراواني را در باره فضايل خود ، بني اميه و جريان مخالف اهل بيت (ع) به وسيله برخي محدثان جيره خوار جعل نمايد. كارگزاران وي بسياري از ياران نزديك علي(ع) را به جرم بيان فضايل آن حضرت از دم تيغ گذرانده يا به دار كشيدند. از سوي ديگر براي تخريب چهره علي (ع) و ايجاد نفرت عمومي نسبت به وي به همه كارگزارانش دستور داد كه در سراسر ولايت هاي اسلامي و بر فراز منابر و در مساجد و خطبه هاي جمعه ، علي(ع) را به عنوان فردي ملحد و كافر و فتنه انگيز سبّ و لعن كنند.

خود او در حضور شماري از اصحاب پيامبر(ع) ، علي(ع) را سبّ و لعن كرد. اين كار وي با مخالفت شديد صحابيان بزرگي مانند سعد بن ابي وقاص و نيز ام سلمه از همسران پيامبر(ع) مواجه شد ، اما وي به اين اعتراض ها وقعي ننهاد. براثر تبليغات و اقدامات معاويه و امويان ، سبّ و لعن علي(ع) و آل علي(ع) به يك سنت و فرهنگ تبديل شد. رسما در مساجد و جمعه و جماعات مكه ، مدينه و بسياري ديگر از شهرهاي مهم اسلامي ،آن حضرت را لعن مي كردند.روز جمعه ، در ميان مردم شام »يوم السَّب«(روز دشنام و لعن علي) نام گرفت. روزي يكي از خطبا كه سبّ و لعن علي(ع) را فراموش كرده بود ، وقتي در مسير خانه آن را به ياد آورد ، همانجا قضاي آن را به جاي آورد! در اين مكان مسجدي ساخته شد و نام آن را مسجد لعنت نهادند.

مردم از خاك آن مسجد تبرك جسته و شفا مي طلبيدند. شرايط به گونه اي شده بود كه پدر و مادرها ، سب و لعن علي(ع) را به فرزندان خود ياد مي دادند و آنها در هنگام بازي به سب و لعن آن حضرت مي پرداختند. اين سنت ناميمون حدود شصت سال از زمان معاويه به بعد ادامه داشت تا اينكه در زمان عمر بن عبدالعزيز و به دستور وي برچيده شد

معاويه همچنين براي اينكه بذر كينه و دشمني علي (ع) را در دل كودكان كاشته و آنها را با نفرت وي بار آورد دستور داد تعداد زيادي بره گوسفند را از طرف او به كودكان هديه دادند و هنگامي كه پس از مدتي كودكان ، كاملا با بره هاي خود انس گرفتند ، دستور داد يك روز همه آنها را به نام علي(ع) از آنها باز پس بگيرند.

حتي كار به جايي رسيد كه معاويه به ثمرة بن جندب مبالغ هنگفتي پول داد تا به مردم بگويد كه آيه » لا تقربوا الصلاة و انتم سكاري حتي تعلموا ما تقولون«(نساء / 43) در شان علي(ع) نازل شده است. چرا كه او روزي در حال مستي شديد به نماز ايستاد و اين آيه براي نهي مردم از نماز خواندن در حال مستي نازل گرديد ،تا بفهمند كه سر نماز چه مي گويند. همچنين پول داد تا حديث جعل و تبليغ شود كه آيه 207 سوره بقره در شان ابن ملجم نازل شده است . در حالي كه بنا به گفته همه مفسران اين آيه در« ليله المبيت» و در شان و مدح علي(ع) نازل گرديد، هنگامي كه آن حضرت براي حفظ جان پيامبر(ص) در بستر او خوابيد.

بر اثر اين تبليغ ها بود كه وقتي مردم شام شنيدند ، علي(ع) در مسجد كوفه شهيد شده است ، از سر شگفتي و تعجب پرسيدند : مگر علي(ع) نماز هم مي خواند!؟شرايط به گونه اي شده بود كه ديگر كسي نام علي ، فاطمه ، حسن و حسين را براي فرزندان خود انتخاب نمي كرد. كسي به محبان و شيعيان علي (ع) دختر نمي‌داد و از آنها دختر نمي‌گرفت.

بسياري از ياران و شيعيان علي(ع) مانند «رشيد هجري»، «حجر بن عدي»، «ميثم تمار» و ديگران به جرم بيان فضايل علي (ع) و خودداري از سبّ و لعن آن حضرت و بيزاري جستن از او، دست، پا و زبانشان بريده شد ويا به دار آويخته شدند. گروه زيادي از ديار خويش تبعيد و آواره گشتند. خانه و كاشانه خيلي ها به آتش كشيده و خودشان از دم تيغ گذرانده شدند. معاويه دستور داد مقرّري دوستان و شيعيان علي(ع) از بيت المال قطع شود. حتي به كساني كه متهم به دوستي و محبت علي(ع) و آل علي(ع) بودند ، ترحم نمي كردند.

آنها چنان عرصه را بر ياران و شيعيان علي(ع) تنگ كرده و جوي از وحشت و خفقان را بر جامعه حاكم نمودند كه ديگر كسي جرأت نمي كرد نام علي(ع) را بر زبان جاري كند. بسياري مواقع ، آن حضرت را با نام ابو زينب ياد مي كردند. حتي قبر علي(ع) تا زمان امام صادق(ع) جز براي شيعيان خاص آن حضرت ،پنهان بود. مبادا خوارج و بني اميه و طرفداران آنها با نبش قبر، جنازه آن حضرت را بيرون آورده و مورد جسارت و اهانت قرار دهند.

حقانيت
به اعتراف بسياري از عالمان و آگاهان در طول تاريخ ، اين اقدامات به رغم گستردگي ، شدت و ظاهر هوشمندانه آن ، هرگز نتوانست نام و ياد علي(ع) را در تاريخ دفن كند. امروز كه انسان از فراز تاريخ اسلام به گذشته آن مي نگرد و همه اين حوادث را به نظاره مي نشيند ، به حقانيت و در عين حال مظلوميت علي (ع) اعتراف مي كند. هنگامي كه آن همه تهمت ، تخريب ، افترا و هجمه هاي سنگين تبليغي بر ضد علي(ع) در كنار كعبه زاد بودن آن حضرت وشهادت او در بهترين ماه ، در بهترين مكان (مسجد كوفه)،آن هم در بهترين جاي مسجد (محراب) ، در بهترين حال (نماز) و در بهترين جاي نماز(سجده) قرار مي گيرد ، تناقض بزرگي خودنمائي مي كند كه حل كردن آن ناگزير ، حقانيت و مظلوميت علي(ع) را به دنبال دارد.

زيرا اين پرسش مطرح مي شود كه آيا شخصيتي كه بدون هيچ نمونه مشابهي ، در مقدس ترين جاي جهان آفرينش چشم به جهان گشود ، مگر مي شود برگزيده الهي نباشد؟ وقتي که بر اساس تعاليم وحياني ، ورود انسان در حال جنابت ، حيض و نفاس به مساجد معمولي حرام است و در صورت نجس شدن آن و فرش هايش ، واجب است فورا تطهير شود ، چگونه مي شود ، ديوار مقدس ترين مکان الهي شکافته شده و زني با راه يابي به درون آن ، فرزندش را در آنجا به دنيا بياورد؟! چنين حادثه اي هرگز در يک چهارچوب عادي و اتفاقي نمي گنجد و به يقين مي توان گفت ، حکمت و هدف بسيار حکيمانه اي در وراي آن نهفته است.

اين مساله به ويژه هنگامي برجسته تر ، شگفت آورتر و پرسش برانگيزتر مي شود که ولادت حضرت مسيح(ع) و فرمان الهي به مادر وي مبني بر ترک بيت المقدس در هنگام زايمان را که قرآن بر آن تصريح مي کند، با تولد امام علي(ع) در درون کعبه مقايسه کنيم . اين مقايسه ، عظمت و بزرگي مولود کعبه را بيشتر روشن كرده و آدمي را به تامل و تفکر بيشتري در رمز و راز اين ولادت اسرارآميز و آن شهادت منحصر به فرد وا مي دارد.

آيا اين به جز دفاع تكويني خداوند از آن امام مظلوم تفسير ديگري دارد؟ آيا اين پرسش ،طبيعي و منطقي نيست که چگونه مي شود كسي كه در درون كعبه به دنيا آمده ، در حال ركوع نماز ، صدقه داده و در محراب مسجد و در حال سجده نماز فرق او را شكافته‌اند، ملحد، فتنه‌انگيز و بي‌نماز باشد؟! چنين فضايلي است كه قرن‌هاست انبوهي از انسان‌ها را با زبان، مليت و نژادهاي مختلف عاشق و شيداي علي(ع) كرده است ، به گونه‌اي كه از جان و مال و همه هستي خويش براي خاطر او مي گذرند. حتي بسياري از مشاهير غير مسلمان جهان در برابر عظمت و بزرگي وي سر تعظيم فرود آورده و زبان به مدح و ستايش او مي گشايند.

«جبران خليل جبران» شاعر مسيحي و نامدار لبناني در باره او مي‌گويد: "قُتِلَ في محراب عبادته لشدّة عدله ؛ به سبب عدالت و دادگري زياد در محراب عبادت خود به قتل رسيد". «جُرج جُرداق» نويسنده مسيحي لبنان، چند جلد کتاب با نام "الامام علي صوت العدالة الانسانية" نوشته و علي(ع) را طنين و صداي عدالت انسانيت مي‌نامد. به رغم آن همه تلاش دشمنان، بارگاهي با آن عظمت دارد و قرن هاست که انبوهي از محبانش همانند پروانه بر گرد آن مي‌چرخند. در حالي از معاويه و ديگر خلفاي بني‌اميه جز در لابلاي متون تاريخي، آن هم اغلب به بدي يادي نمي‌شود. و اين روند بدون شک تا قيامت ادامه خواهد يافت.

منبع: خبرگزاري ابنا
به قلم: علي اسدي

سجاده گشته رنگین

 

 

سجاده گشته رنگین

يا علي

محراب کوفه امشب در موج خون نشسته

یا عرش کبریا را سقف و ستون شکسته

سجاده گشته رنگین از خون سرور دین

یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین

از تیغ کینه امشب فرقی دو نیم گردید

رفت آن یتیم پرور، عالم یتیم گردید

دیگر نوای تکبیر از کوفه بر نیامد

نان آور یتیمان دیگر ز در نیامد

غمخوار دردمندان امشب شهید گردید

امشب جهان ز فیض حق ناامید گردید

تنها نه خون به محراب از فرق مرتضی ریخت

امشب شرنگ بیداد در کام مجتبی ریخت

امشب به کوفه بذر کفر و ضلال کِشتند

مرغان کربلا را امشب به خون کشیدند

تیغ نفاق امشب بر فرق وحدت آمد

امشب به نام سجاد خط اسارت آمد

امشب به محو خادم، خائن دلیر گردید

آری برادر امشب زینب اسیر گردید

باب عدالت امشب مسدود شد بر انسان

امشب بنای وحدت در کوفه گشت ویران

امشب جهان ز فیض حق ناامید گردید

امشب بنام قرآن، قرآن شهید گردید

سجاده گشته رنگین از خون سرور دین

یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین

"حمید سبزواری"

 

 

 

لیلةالقدر درنگاه علامه طباطبایى (رحمةالله)

 

لیلةالقدر درنگاه علامه طباطبایى (رحمةالله)

   مهم‏ترین مناسبت ماه مبارك رمضان، شب قدر است كه همواره مورد توجه مؤمنین بوده و خواهد بود. آنچه در پیش روى دارید بحثى پیرامون شب قدر بر اساس نظرات مرحوم علامه طباطبایى رحمةالله در تفسیر شریف المیزان است كه در دو سوره « قدر» و «دخان‏» مطرح گردیده است.

 

شب قدر یعنى چه؟

مراد از قدر، تقدیر و اندازه‏گیرى است و شب قدر شب اندازه‏گیرى است و خداوند متعال دراین شب حوادث یك سال را تقدیر مى‏كند و زندگى، مرگ، رزق، سعادت و شقاوت انسانها و امورى ازاین قبیل را دراین شب مقدر مى‏گرداند.

 

شب قدر كدام شب است؟

در قرآن كریم آیه‏اى كه به صراحت ‏بیان كند شب قدر چه شبى است دیده نمى‏شود. ولى از جمع‏بندى چند آیه از قرآن كریم مى‏توان فهمید كه شب قدر یكى از شب‏هاى ماه مبارك رمضان است. قرآن كریم از یك سو مى‏فرماید: « انا انزلناه فى لیلة مباركة‏.»(دخان / 3) این آیه گویاى این مطلب است كه قرآن یكپارچه در یك شب مبارك نازل شده است و از سوى دیگر مى‏فرماید: « شهررمضان الذى انزل فیه القرآن‏.»(بقره / 185)و گویاى این است كه تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است. و در سوره قدر مى‏فرماید: «انا انزلناه فى لیلة القدر.»(قدر/1)از مجموع این آیات استفاده مى‏شود كه قرآن كریم در یك شب مبارك در ماه رمضان كه همان شب قدر است نازل شده است. پس شب قدر در ماه رمضان است. اما این كه كدام یك از شب‏هاى ماه رمضان شب قدر است، در قرآن كریم چیزى برآن دلالت ندارد. و تنها از راه اخبار مى‏توان آن شب را معین كرد.

در بعضى از روایات منقول از ائمه اطهار علیهم السلام شب قدر مردد بین نوزدهم و بیست و یكم و بیست و سوم ماه رمضان است و در برخى دیگر از آنها مردد بین شب بیست و یكم و بیست و سوم و در روایات دیگرى متعین در شب بیست و سوم است. (1)وعدم تعین یك شب به جهت تعظیم امر شب قدر بوده تا بندگان خدا با گناهان خود به آن اهانت نكنند.

پس از دیدگاه روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام شب قدر از شب‏هاى ماه رمضان و یكى از سه شب نوزدهم و بیست و یكم و بیست و سوم است. اما روایات منقول از طرق اهل سنت‏ به طورعجیبى با هم اختلاف داشته و قابل جمع نیستند ولى معروف بین اهل سنت این است كه شب بیست و هفتم ماه رمضان شب قدر است (2)و در آن شب قرآن نازل شده است.

 

تكرار شب قدر درهر سال

شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و سالى كه قرآن درآن نازل شد نیست ‏بلكه با تكرار سالها، آن شب نیز تكرار مى‏شود. یعنى درهر ماه رمضان شب قدرى است كه درآن شب امور سال آینده تقدیر مى‏شود. دلیل براین امر این است كه:

اولا: نزول قرآن بهطور یكپارچه در یكى از شب‏هاى قدر چهارده قرن گذشته ممكن است ولى تعیین حوادث تمامى قرون گذشته و آینده درآن شب بى‏ معنى است.

ثانیا: كلمه «یفرق‏» در آیه شریفه «فیها یفرق كل امر حكیم‏.»(دخان / 6) در سوره دخان به خاطر مضارع بودنش، استمرار را مى‏رساند و نیز كلمه «تنزل‏» درآیه كریمه «تنزل الملئكة والروح فیها باذن ربهم من كل امر»(قدر / 4) به دلیل مضارع بودنش دلالت ‏بر استمرار دارد.

ثالثا: از ظاهر جمله « شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن‏.»(بقره / 185)چنین برمى‏آید كه مادامى كه ماه رمضان تكرار مى‏شود آن شب نیز تكرار مى‏شود. پس شب قدر منحصر در یك شب نیست ‏بلكه درهر سال در ماه رمضان تكرار مى‏شود.

در این خصوص در تفسیر برهان از شیخ طوسى از ابوذر روایت‏ شده كه گفت: به رسول خدا (ص) عرض كردم یا رسول الله آیا شب قدر شبى است كه درعهد انبیاء بوده و امر به آنان نازل مى‏شده و چون از دنیا مى‏رفتند نزول امر درآن شب تعطیل مى‏شده است؟ فرمود: « نه بلكه شب قدر تا قیامت هست.‏»(3)

 

عظمت‏ شب قدر

در سوره قدر مى‏خوانیم: «انا انزلناه فى لیلة القدر وما ادریك ما لیلة القدر لیلة القدر خیر من الف شهر.» خداوند متعال براى بیان عظمت ‏شب قدر با این كه ممكن بود بفرماید: «وما ادریك ما هى هى خیر من الف شهر» یعنى با این كه مى‏توانست در آیه دوم و سوم به جاى كلمه «لیلة القدر» ضمیر بیاورد، خود كلمه را آورد تا بر عظمت این شب دلالت كند. و با آیه « لیلة القدر خیر من الف شهر» عظمت این شب را بیان كرد به این كه این شب از هزار ماه بهتر است. منظور از بهتر بودن این شب از هزار ماه، بهتر بودن از حیث فضیلت عبادت است. چه این كه مناسب با غرض قرآن نیز چنین است. چون همه عنایت قرآن دراین است كه مردم را به خدا نزدیك و به وسیله عبادت زنده كند. و احیاء یا عبادت آن شب از عبادت هزار ماه بهتر است.

از امام صادق علیه السلام سؤال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ ( با این كه در آن هزار ماه درهر دوازده ماهش یك شب قدر است) .

حضرت فرمود: « عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت درهزار ماهى كه در آن شب قدر نباشد.»(4)

وقایع شب قدرالف- نزول قرآن.

ظاهر آیه شریفه « انا انزلناه فى لیلة القدر» این است كه همه قرآن در شب قدر نازل شده است و چون تعبیر به انزال كرده كه ظهور در یكپارچگى و دفعى بودن دارد نه تنزیل، كه ظاهر در نزول تدریجى است.

قرآن كریم به دو گونه نازل شده است:

1- نزول یكباره در یك شب معین.

2- نزول تدریجى در طول بیست و سه سال نبوت پیامبر اكرم (ص) .

آیاتى چون «قرانا فرقناه لتقراه على الناس على مكث ونزلناه تنزیلا.»(اسراء / 106) نزول تدریجى قرآن را بیان مى‏كند.

در نزول دفعى (و یكپارچه)، قرآن كریم كه مركب از سوره‏ها و آیات است ‏یك دفعه نازل نشده است ‏بلكه بهصورت اجمال همه قرآن نازل شده است چون آیاتى كه درباره وقایع شخصى و حوادث جزیى نازل شده ارتباط كامل با زمان و مكان و اشخاص و احوال خاصه‏اى دارد كه درباره آن اشخاص و آن احوال و درآن زمان و مكان نازل شده و معلوم است كه چنین آیاتى درست در نمى‏آید مگر این كه زمان و مكانش و واقعه‏اى كه درباره‏اش نازل شده رخ دهد به طورى كه اگر از آن زمان‏ها و مكان‏ها و وقایع خاصه صرف نظر شود و فرض شود كه قرآن یك باره نازل شده، قهرا موارد آن آیات حذف مى‏شود و دیگر بر آنها تطبیق نمى‏كنند، پس قرآن به همین هیئت كه هست دوبار نازل نشده بلكه بین دو نزول قرآن فرق است و فرق آن در اجمال و تفصیل است. همان اجمال و تفصیلى كه درآیه شریفه «كتاب احكمت ایاته ثم فصلت من لدن حكیم خبیر.»(هود / 1)به آن اشاره شده است. و در شب قدر قرآن كریم به صورت اجمال و یكپارچه بر پیامبر اكرم (ص) نازل شد و در طول بیست و سه سال به تفصیل و به تدریج و آیه به آیه نازل گردید.

ب- تقدیر امور.

خداوند متعال در شب قدر حوادث یك سال آینده را از قبیل مرگ و زندگى، وسعت ‏یا تنگى روزى، سعادت و شقاوت، خیر و شر، طاعت و معصیت و... تقدیر مى‏كند.

در آیه شریفه «انا انزلناه فى لیلة القدر»(قدر / 1) كلمه «قدر» دلالت‏ بر تقدیر و اندازه‏گیرى دارد و آیه شریفه «فیها یفرق كل امر حكیم.‏»(دخان / 6)كه در وصف شب قدر نازل شده است‏ بر تقدیر دلالت مى‏كند. چون كلمه «فرق‏» به معناى جدا سازى و مشخص كردن دو چیز از یكدیگر است. و فرق هر امر حكیم جز این معنا ندارد كه آن امر و آن واقعه‏اى كه باید رخ دهد را با تقدیر و اندازه‏گیرى مشخص سازند. امور به حسب قضاى الهى داراى دو مرحله‏اند، یكى اجمال و ابهام و دیگرى تفصیل. و شب قدر به طورى كه از آیه «فیها یفرق كل امر حكیم.‏» برمى‏آید شبى است كه امور از مرحله اجمال و ابهام به مرحله فرق و تفصیل بیرون مى‏آیند.

ج- نزول ملائكة و روح.

بر اساس آیه شریفه « تنزل الملئكة والروح فیها باذن ربهم من كل امر.»(قدر / 4) ملائكه و روح در این شب به اذن پروردگارشان نازل مى‏شوند. مراد از روح، آن روحى است كه از عالم امر است و خداى متعال درباره‏اش فرموده است « قل الروح من امر ربى‏.»(اسراء / 85) دراین كه مراد از امر چیست؟ بحث‏هاى مفصلى در تفسیر شریف المیزان آمده است كه به جهت اختصار مبحث ‏به دو روایت در مورد نزول ملائكه و این كه روح چیست ‏بسنده مى‏شود.

1- پیامبر اكرم (ص) فرمود: وقتى شب قدر مى‏شود ملائكه‏اى كه ساكن در «سدرة المنتهى‏» هستند و جبرئیل یكى از ایشان است نازل مى‏شوند در حالى كه جبرئیل به اتفاق سایرین پرچم‏هایى را به همراه دارند.

یك پرچم بالاى قبر من، و یكى بر بالاى بیت المقدس و پرچمى در مسجد الحرام و پرچمى بر طورسینا نصب مى‏كنند و هیچ مؤمن و مؤمنه‏اى دراین نقاط نمى‏ماند مگر آن كه جبرئیل به او سلام مى‏كند، مگر كسى كه دائم الخمر و یا معتاد به خوردنگوشت ‏خوك و یا زعفران مالیدن به بدن خود باشد.(5)

2- از امام صادق علیه السلام در مورد روح سؤال شد. حضرت فرمودند: روح از جبرئیل بزرگتر است و جبرئیل از سنخ ملائكه است و روح ازآن سنخ نیست. مگر نمى‏بینى خداى تعالى فرموده: «تنزل الملئكة والروح‏» پس معلوم مى‏شود روح غیر از ملائكه است. (6)

د- سلام و امنیت.

قرآن كریم در بیان این ویژگى شب قدر مى‏فرماید: «سلام هى حتى مطلع الفجر.»(قدر / 5) كلمه سلام و سلامت ‏به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و باطنى است. و جمله «سلام هى‏» اشاره به این مطلب دارد كه عنایت الهى تعلق گرفته است‏ به این كه رحمتش شامل همه آن بندگان بشود كه به سوى او روى مى‏آورند و نیز به این كه در خصوص شب قدر باب عذابش بسته باشد. به این معنا كه عذابى جدید نفرستد. و لازمه این معنا این است كه دراین شب كید شیطان‏ها هم مؤثر واقع نشود چنانكه در بعضى از روایات نیز به این معنا اشاره شده است.

البته بعضى از مفسرین گفته‏اند: مراد از كلمه «سلام‏» این است كه در شب قدر ملائكه از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند، سلام مى‏دهند.

 

پى‏نوشت‏ها:

1- مجمع البیان، ج 10، ص‏519 .

2- تفسیر الدرالمنثور، ج‏6 .

3- تفسیر البرهان، ج‏4، ص‏488، ح‏26 .

4- فروع كافى، ج‏4، ص‏157، ح‏4 .

5- مجمع البیان، ج‏10، ص‏520 .

6- تفسیر برهان، ج‏4، ص‏481، ح‏1.

 

 

حلول ماه رمضان ماه رحمت و غفران الهی بر مردم ایران اسلامی مبارک باد.

 

حلول ماه رمضان ماه رحمت و غفران الهی بر مردم ایران اسلامی مبارک باد.


ماه رمضان نهمین ماه از ماههای قمری و بهترین ماه سال است ، بهترین فرصت برای به دست آوردن کمال و معنویت ؛ ماهی که می توان در آن به تقرب رسید و حقایق را آنگونه که هست نظاره کرد.
در این ماه شریف ؛ روحانیت خاصی بر جسم و روح انسان حاکم است و آدم خاکی به واسطه تاثیر این حالات احساسی آسمانی دارد .
رمضان ؛ ماه رحمت و غفران الهی است که دریای بیکران لطف و عنایت حضرت دوست در آن جوشش و تلاطم دیگری دارد .
پیامبر اعظم (ص ) شعبان را ماه خود و رمضان را ماه خدا دانست و امت خویش را نسبت به اهمیت آن آگاه فرمود .
امام سجاد (ع) نیز در وداع از ماه مبارک رمضان ؛ مناجاتی جانسوز دارد و مانند کسی که می خواهد از عزیزترین خویش جدا شود با این ماه پر عظمت بدرود می گوید .

رمضان از اسماء الهی است
رمضان اسمى از اسماء الهى است و نباید‏ به تنهائى ذکر کرد مثلا بگوئیم، رمضان آمد یا رفت، بلکه باید گفت ماه رمضان آمد، یعنى ماه را باید به اسم اضافه نمود، در این باره به سخنان حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) اشاره می کنیم .
هشام بن سالم نقل روایت می کندو می گوید: ما هشت نفر از رجال در محضر حضرت ابی جعفرامام باقر (ع ) بودیم ، پس سخن از رمضان به میان می آوردیم .
امام علیه السلام فرمود: نگوئید این است رمضان، و نگوئید رمضان رفت و یا آمد، زیرا رمضان نامى از اسماء الله است که نمى‏رود و نمى‏آید که شى‏ء زائل و نابود شدنى مى‏رود و مى‏آید، بلکه بگوئید ماه رمضان، پس ماه را اضافه کنید در تلفظ به اسم، که اسم اسم الله مى‏باشد، و ماه رمضان ماهى است، که قرآن در او نازل شده است، و خداوند آن را مثل و عید قرار داده است همچنانکه پروردگار بزرگ عیسى بن مریم (سلام الله علیهما) را براى بنى اسرائیل مثل قرار داده است، و از حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام) روایت‏شده که حضرت فرمود: «لا تقولوا رمضان و لکن قولوا شهر رمضان فانکم لا تدرون ما رمضان‏» (2) شما به راستى نمى‏دانید که رمضان چیست (و چه فضائلى در او نهفته است).

واژه رمضان و معناى اصطلاحى آن
رمضان از مصدر «رمض‏» به معناى شدت گرما ، و تابش آفتاب بر رمل... معنا شده است ، انتخاب چنین واژه‏اى براستى از دقت نظر و لطافت ‏خاصى برخوردار است ، چرا که سخن از گداخته شدن است ، و شاید به تعبیرى دگرگون شدن در زیر آفتاب گرم و سوزان نفس و تحمل ضربات بى امانش ، زیرا که رمضان ماه تحمل شدائد و عطش است ، عطشى ناشى از آفتاب سوزان یا گرماى شدید روزهاى طولانى تابستان.
و عطش دیگر حاصل از نفس سرکشى که پیوسته مى‏گدازد، و سوزشش براستى جبران ناپذیر است.
در مقایسه این دو سوزش، دقیقا رابطه عکس برقرار است، بدین مفهوم که نفس سرکش با چشیدن آب تشنه‏تر مى گردد، وهرگز به یک جرعه بسنده نمى‏کند، و پیوسته آدمى را در تلاش خستگى ناپذیر جهت ارضاى تمایلات خود وا مى‏دارد. و در همین رابطه است که مولوى با لطافت هرچه تمامتر این تشبیه والا را به کار مى‏گیرد و مى‏گوید:
آب کم جو تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست تا سقا هم ربهم آید جواب تشنه باش الله اعلم بالصواب زین طلب بنده به کوى حق رسید درد مریم را به خرما بن کشید اما از سوى دیگر، عطش ناشى از آفتاب سوزان سیرى پذیر است، و قانع کننده.
این ماه ماه نزول قرآن و ماه خداوند است و شب های قدر در آن قرار دارد.

فضیلت ماه رمضان بسیار زیاد و نامحدود است که به برخی از حوادث و رویدادهای مهم این ماه اشاره می کنیم :
وفات حضرت خدیجه در دهم رمضان سال دهم بعثت.
ولادت امام حسن (ع )‌ نیمه رمضان سال دوم هجرت.
جنگ بدر در سال دوم هجرت. فتح مکه در سال هشتم هجرت.
مراسم عقد اخوت و پیمان برادری میان مسلمان، و ایجاد اخوت اسلامی بین پیامبر و حضرت علی (ع ) .
بیعت مردم به ولایت‌ عهدی امام رضا (ع ) در سال 201 قمری

هاليوود و مهدويت

 

هاليوود و مهدويت

مقدمه

بر گزيده اي از سخنان دكتر حسن‌ بلخاري‌، فارغ‌التحصيل‌ رشته‌ اديان‌ و عرفان‌، از اساتيد دانشكده‌ هنر دانشگاه‌ تهران‌ و آشنا با علوم‌ ارتباطات‌ .

نقش‌ و جايگاه‌ سينما و رسانه‌هاي‌ صوتي‌، تصويري‌ در غرب‌ و خصوصاً آمريكا چيست‌؟

به‌ يك‌ عبارت‌ جهان‌ امروز جهان‌ تصوير است‌ و عمده‌ترين‌ مصداق‌ اين‌ تصوير سينماست‌. «پُستمن‌» در كتاب‌ «زندگي‌ در عيش‌، مردن‌ در خوشي‌» خود سه‌ دوره‌ را يا سه‌ سپهر را اصطلاحاً براي‌ انتقال‌ معلومات‌ ذكر مي‌كند. دورة‌ اول‌ دوره‌ انتقال‌ معلومات‌ به‌ وسيله‌ زبان‌ بود. پدر مي‌گفت‌ فرزند حفظ‌ مي‌كرد، دوره‌ دوم‌ دورة‌ مكتوب‌ بود و كتاب‌ حافظ‌ و حامل‌ معنا براي‌ نسل‌ بعدي‌ شد. ايشان‌ سومين‌ دوره‌ را دورة‌ تصوير مي‌داند كه‌ تصوير سينمايي‌ و تلويزيوني‌ جاي‌ دو موج‌ قبلي‌ نشسته‌ است‌. البته‌ تحليل‌ ايشان‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ تصويرها به‌صورت‌ خاص‌ دارد ساخته‌ مي‌شود و به‌ جهان‌ ارائه‌ مي‌شود، ما در قلمرو افزايش‌ دامنة‌ جهل‌ انسان‌ قرار داريم‌ تا علمش‌. تحليلي‌ كه‌ پستمن‌ ارائه‌ مي‌دهد تحليل‌ درستي‌ است‌ و اين‌ تقسيم‌بندي‌ نسبت‌ به‌ سه‌ دورة‌ انتقال‌ معلومات‌. واقعيت‌ قضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ ما داريم‌ در عصر تصوير و عصر سينما زندگي‌ مي‌كنيم‌ و عنواني‌ كه‌ شما تحت‌ عنوان‌ دنياي‌ anformatic ، information يا اطلاعات‌ و انفجار اطلاعات‌ داريد عصاره‌اش‌ تصوير است‌، يعني‌ از يك‌ طرف‌ ما الان‌ در عصر اطلاعات‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ كه‌ اين‌ اطلاعات‌ جذابترين‌، مؤثرترين‌، كارآمدترين‌ و ماندگارترين‌ شيوة‌ ابراز آن‌ تصوير است‌.

البته‌ فقط‌ اين‌ نيست‌ كه‌ حالا قدرتها دارند از اين‌ عنصر بالاترين‌ استفاده‌ را مي‌كنند. ذهنيت‌ مخاطبها هم‌، چنين‌ قدرت‌ و جايگاه‌ پذيرشي‌ را دارد. ما در شبانه‌روز ....

 

ادامه نوشته

يا مهدي ادركني...

 

نيمه شعبان مباركباد.

مهدويت در اديان ابراهيمي2

 

مهدويت در اديان ابراهيمي2


سوّم: اين كه, عظمت، قدرت، شوكت و سلطنتي كه در آيات مزبور براي «ملك‌زاده» ذكر گرديده است نه با حضرت سليمان ـ عليه السّلام ـ و نه با هيچ يك از انبياي الهي وفق نمي‌دهد؛ زيرا نه مملكت حضرت سليمان ـ عليه السّلام ـ از مملكت پدرش حضرت داوود ـ عليه السّلام ـ بنابر اعتقاد اهل كتاب ـ وسيع‌تر بوده، و نه هم ظلم و ستم در عهد او شكسته شده است.
چهارم: اين كه، بر حسب آنچه برخي از علماي عهدين ـ عهد عتيق و عهد جديد تورات و انجيل ـ احتمال داده و به وجوهي استدلال جسته‌اند، مزمور فوق كلام حضرت سليمان ـ عليه السّلام ـ است نه كلام حضرت داود ـ عليه السّلام ـ ، و حضرت سليمان ـ عليه السّلام ـ كه پس از مگ پدر، صاحب مقام و كتاب گرديده است معقول نيست براي پدرش كه از دنيا رفته است درخواست شرع جديد كند. و بر فرض اين كه بر خلاف احتمال آنان، مزمور فوق كلام حضرت داود ـ عليه السّلام ـ باشد ـ چنان كه اشاره كرديم ـ دعا براي دو شخصّيت والايي است كه در آينده‌ي تاريخ بعد از او ظاهر خواهند شد.
پنجم: چنان كه از آيه‌ي (20) استفاده مي‌شود تمامي آيات ياد شده به عنوان دعا بر زبان حضرت داود ـ عليه السّلام ـ جاري شده و شايسته‌ي مقام نبوّت ـ‌كه بالاترين مدارج كمال و عبوديّت و بندگي است ـ اين است كه، در مقام دعا و استدعاي از پروردگار، در كمال خضوع و خشوع و انكسار در برابر آفريدگار، زبان به تذلّل و كوچكي بگشايد، و با زبان عجز و لابه و عاري از هر نوع خودبيني و خود پسندي مقاصد خويش را از خداي جهان بخواهد، نه اين كه در برابر سلطان واقعي و مالك الملوك جهان خود را «پادشاه» و فرزند خود را «شاهزاده» بخواند.
ششم: اين كه، در چند آيه از بشارت مزبور، سلطنت و دعوت «ملك زاده» را عمومي و جهاني خوانده، و قدرت و جبروت روحاني وي را شامل پادشاهان و قدرتمندان و سلاطين مقتدر جهان دانسته، و سراسر كره‌ي مسكون را قلمرو دولت حقّه‌ي وي معرفي نموده، چنان كه در اخبار وارده از ائمّه‌ي معصومين ـ عليهم السّلام ـ نيز در حقّ شخصّيت بي‌نظير حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ ، چنين سخن رفته است.
هفتم: اين كه، در آيه‌ي (7) به اصحاب خاص آن حضرت اشاره نموده كه با ظهور نور پر فروغ مهدوي ـ عليه السّلام ـ آن خورشيد جهانتاب عدل الهي، صديّقان شكوفه كنند، و رحم اجتماع بزرگ جهاني، مرداني پاك سيرت، راست گفتار و درست كردار از خود نمايان سازد، و سعادت و سلامت، رفاه و خوشبختي، بهروزي و بهزيستي كه مولود تسلّط آن يگانه منجي عالم و دولت عدالت پيشه‌ي آن حضرت است تا انقراض جهان پايدار خواهد بود، چنان كه در روايات اسلامي نيز آمده است: «دولتنا آخر الدول».
و هشتم: اين كه، در آيه‌ي (17 و 18) خاطر نشان ساخته است كه تا جهان باقي است و خورشيد در آسمان نور افشاني مي‌كند، اشعه‌ي خورشيد فروزان قائم آل محمّد ـ عليهم السّلام ـ بر روح و جان جهانيان خواهد تابيد، و تمامي قبايل او را خجسته خواهند گفت، و تمامي روي زمين از جلال و عظمتش پر خواهد 5]
و در آخرين فراز از بشارت مزبور آمده است: «جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود مثل آبهايي كه دريا را مي‌پوشاند»، اين مطلب نشانگر اين واقعيّت است كه در عهد با سعادت آن موعود آسماني چنان تحول عظيم علمي و فرهنگي به وجود مي‌آيد كه همه‌ي مردمان به خداي يگانه ايمان مي‌آورند. درهاي رشته‌هاي گوناگون علوم و دانش به روي انسان‌ها گشوده مي‌شود، سطح معلومات بشري بالا مي‌رود، راهي را كه بشريّت در طول تاريخ در هزاران سال پيش به دنبال آن بوده در زمان كوتاه مي‌پيمايد، عقل‌ها كامل و انديشه‌ها شكوفا مي‌گردد، و كوته بيني‌ها و تنگ نظري‌ها از بين مي‌رود، و انسان‌ها به كمال و بلوغ عقلي و اخلاقي و انساني مي‌رسند و به تمام ناكامي‌ها، شكست‌ها، ستم‌ها، ناداني‌ها و بدبختي‌ها پايان مي‌دهند، و زندگي شرافتمندانه‌ي تازه‌اي را آغاز مي‌نمايند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . براي توضيح بيشتر به كتاب انيس الاعلام في نصرة ‌الاسلام، ج5، ص92 الي 96 و ج7، ص387 الي 398 مراجعه فرماييد.
[2] . به كتاب نفيس منتخب الاثر، ص247 ـ 250 مراجعه فرماييد.
[3] . يسيّ به معناي قوي، پدر حضرت داود و نوه‌ي «راعوت» است، و به طوري مشهور بود كه داود را پسر «يسيّ» مي‌ناميدند، ‌در صورتي كه خود داود شهرت و شخصيت عظيمي داشته و از پيغمبران بزرگ «بني اسرائيل» بوده است. (قاموس كتاب مقدس).
[4] . تورات، كتاب اشعياي نبي، باب 11، پندهاي 1 ـ 10، ص1548، كتاب مقدس.
[5] . بشارة الاسلام، ص197 و 247، منتخب الأثر، ص474، مستدرك حكم، ج4، ص514 و بحارالانوار، ج52، ص280، ح6.

مهدويت در اديان ابراهيمي1

 

مهدويت در اديان ابراهيمي1


بي‌ترديد موضوع مهدويت از موضوعاتي كه نه تنها دين اسلام به ويژه مذهب شيعه به آن پرداخته، بلكه در اديان ابراهيمي ديگر نيز مورد تأييد و تأكيد قرار گرفته است كه به برخي موارد اشاره مي‌شود.
بشارات ظهور مهدي ـ عليه السّلام ـ در كتاب «تورات»
در كتاب تورات كه از كتب آسماني به شمار مي‌رود و هم اكنون در دست اهل كتاب و مورد قبول آنها است، بشارات زيادي از آمدن مهدي موعود و ظهور مصلحي جهاني در آخر الزمان آمده است كه چون مضمون‌هاي آن بشارات در قرآن كريم و احاديث قطعي و متواتر اسلامي به صورت گسترده‌اي وارد شده و نشان مي‌دهد كه مسأله‌ي «مهدويّت» اختصاص به اسلام ندارد، قسمتي از آن بشارات را در اينجا مي‌آوريم، و برخي از نكات آنها را توضيح مي‌دهيم تا موضوع تشكيل حكومت واحد جهاني، و تبديل همه‌ي اديان و مذاهب مختلف به يك دين و آيين مستقيم، بر همگان روشن شود.
گفتني است كه چون در كتاب «عهد عتيق» (يعني: تورات و ملحقات آن) همچون كتاب انجيل، از بازگشت و رجعت حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ سخن به ميان آمده است و اين مطلب، رابطه‌ي مستقيم با ظهور حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ دارد، نگارنده نيز در ضمن بشارات ظهور حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ ، فرازهايي از «تورات» را آورده است تا دانسته شود كه قوم يهود نيز بر اساس آنچه در كتاب‌هاي مذهبي خودشان آمده است همچون مسلمانان به «رجعت» و بازگشت حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ معتقدند. و در اين باره ترديد ندارند كه بالاخره روزي فرا مي‌رسد كه حضرت عيساي روح الله ـ عليه السّلام ـ به زمين باز مي‌گردد و برخي از آنها را تنبيه و از برخي ديگر انتقام مي‌گيرد، هر چند كه بسياري از آنان بر اثر آيات و معجزاتي كه از حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ و عيساي مسيح ـ عليه السّلام ـ مي‌بينند ايمان آورده و تسليم مي‌شوند و در برابر حق خاضع و خاشع مي‌گردند.
اينك به قسمتي از بشاراتي كه در «تورات» و ملحقات آن آمده است، توجّه فرماييد:
الف) بشارت ظهور حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ در «زبور داوود»
در زبور حضرت داود ـ عليه السّلام ـ كه تحت عنوان «مزامير» در لابلاي كتب «عهد عتيق» آمده، نويدهايي درباره‌ي ظهور حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ به بيان‌هاي گوناگون داده شده است و مي‌توان گفت: در هر بخشي از «زبور» اشاره‌اي به ظهور مبارك آن حضرت، و نويدي از پيروزي صالحان بر شريران و تشكيل حكومت واحد جهاني و تبديل اديان و مذاهب مختلف به يك دين محكم و آيين جاويد و مستقيم، موجود است.
و جالب توجّه اين كه، مطالبي كه قرآن كريم درباره‌ي ظهور حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ از «زبور» نقل كرده است عيناً در زبور فعلي موجود است و از دست‌برد تحريف و تفسير مصون مانده است.
قرآن كريم چنين مي‌فرمايد:
(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ)[1]
«ما علاوه بر ذكر (تورات) در «زبور» نوشتيم كه (در آينده) بندگان صالح من وارث زمين خواهند شد.»
مقصود از «ذكر» در اين آيه‌ي شريفه، تورات موسي ـ عليه السّلام ـ است كه زبور داود ـ عليه السّلام ـ پيرو شريعت تورات بوده است.
اين آيه‌ي مباركه از آينده‌ي درخشاني بشارت مي‌دهد كه شرّ و فساد به كلّي از عالم انساني رخت بر بسته، و اشرار و ستمكاران نابود گشته‌اند، و وراثت زمين به افراد پاك و شايسته منتقل گرديده است. زيرا كلمه‌ي «وراثت و ميراث» در لغت، در مورادي استعمال مي‌شود كه شخص و يا گروهي منقرض شوند و مال و مقام و همه‌ي هستي آنها به گروهي ديگر به وراثت منتقل شود.
به هر حال، طبق روايات متواتره اسلامي ـ از طريق شيعه و سنّي ـ اين آيه‌ي شريفه مربوط به ظهور مبارك حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ مي‌باشد، و قرآن كريم اين مطلب را از زبور حضرت داود ـ عليه السّلام ـ نقل مي‌كند، و عين همين عبارت در زبور موجود است. و اينك متن زبور:
«(9) زيرا كه شريران منقطع مي‌شوند. امّا متوكّلان به خداوند، وارث زمين خواهند شد. (10) و حال اندكست كه شرير نيست مي‌شود كه هر چند مكانش را جستجو نمايي ناپيدا خواهد بود (11) امّا متواضعان وارث زمين شده از كثرت سلامتي متلذّذ خواهند شد (12) شرير بخلاف صادق افكار مذمومه مي‌نمايد، و دندان‌هاي خويش را بر او مي‌فشارد (13) خداوند به او متبسّم است چون كه مي‌بيند كه روز او مي‌آيد (14) شريران شمشير را كشيدند و كمان را چلّه كردند تا آن كه مظلوم و مسكين را بيندازند، و كمان‌هاي ايشان شكسته خواهد شد (16) كمي صدّيق از فراواني شريران بسيار بهتر است. (17) چون كه بازوهاي شريران شكسته مي‌شود و خداوند صدّيقان را تكيه‌گاه است (18).
خداوند روزهاي صالحان را مي‌داند و ميراث ايشان ابدي خواهد بود (19) در زمان «بلا» خجل نخواهند شد، و در ايام قحطي سير خواهند بود (20) لكن شريران هلاك خواهند شد، و دشمنان خداوند، مثل پيه برّه‌ها فاني بلكه مثل دود تلف خواهند شد؛ (22) زيرا متبرّكان خداوند، وارث زمين خواهند شد، امّا ملعونان وي منقطع خواهند شد (29) صدّيقان وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد (34) به خداوند پناه برده، راهش را نگاهدار كه تو را به وراثت زمين بلند خواهند كرد و در وقت منقطع شدن شريران اين را خواهي ديد (38) امّا عاصيان، عاقبت مستأصل، و عاقبت شريران منقطع خواهند شد.4] توضيح مختصري پيرامون بشارت فوق:
در اين بشارت ـ چنان كه بر ارباب فضل و دانش و اهل علم و اطلاع و كساني كه با قرآن و روايات اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ سر و كار دارند، مخفي نيست پيامبر بزرگ اسلام حضرت محمّد بن عبدالله ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ به عنوان «ملك» و فرزند گرامش حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ كه بزرگ‌ترين و كامل‌ترين مظهر عدل الهي است به عنوان «ملك‌زاده» معرفي گرديده، و به بعضي از امتيازات و مشخصات ديگر وي نيز اشاره شده است.
ولي برخي از علما و دانشمندان «يهود» چنين پنداشته‌اند كه: منظور از «ملك» در اين آيه، حضرت داود ـ عليه السّلام ـ ، و منظور از «ملك‌زاده» فرزند وي حضرت سليمان ـ عليه السّلام ـ است، و روي اين پندار نادرست خواسته‌اند آيات مذكور را از بشارت دادن به بعثت حضرت خاتم النبيين ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ و نويد ظهور خاتم اوصياء حضرت حجّت بن الحسن العسكري ـ عليه السّلام ـ منصرف كنند، ولي اين انديشه از چند جهت نادرست و غير قابل قبول است، زيرا:
نخست اين كه، حضرت داود ـ عليه السّلام ـ از انبياي پيرو شريعت تورات بوده و خود او داراي شريعت و احكام نويني نبوده است تا اين كه بگويد: «اي خدا! شرع و احكام خود را به «ملك» و عدالت خود را به «ملك‌زاده» عطا فرما»، و روي اين اصل درخواست شريعت مستقل نوين در خور مقام آن حضرت نيست.
دوّم: اين كه، در خواست شرع و احكام و عدالت كه به صورت دعا بر زبان حضرت داوود ـ عليه السّلام ـ جاري شده ـ چنان كه از نحوه‌ي درخواست آشكار است ـ براي دو شخصيت عظيم آسماني است كه يكي داراي مقام سلطنت بر پيامبران و صاحب شرع و احكام جديد، و ديگري مظهر أتمّ عدالت، و صاحب مقام ولايت مطلقه، ‌و مورد انتظار عموم ملل جهان است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره‌ي انبياء، آيه‌ي 105.
[2] . عهد عتيق، كتاب مزامير، مزمور 37، بندهاي 9 ـ 38.
[3] . همان، ‌مزمور 96، بندهاي 10 ـ 13، ص1247، كتاب مقدس.
[4] . عهد عتيق، كتاب مزامير، مزمور 72، بندهاي 1 ـ 2، به نقل از بشارات عهدين، ص248 و أنيس الاعلام، ج5، ص92 و 93.

آشنايي اجمالي با امام زمان(عج) 2

 امام زمان (عج)

در حديث ديگري نقل است: فضيل از امام باقر ـ عليه السلام ـ پرسيد: آيا براي ظهور, وقتي معين شده است؟ آن حضرت فرمودند: تعيين كنندگان وقت ظهور دروغ مي گويند! تعيين كنندگان وقت ظهور دروغ مي گويند! تعيين كنندگان وقت ظهور دروغ مي گويند.[1]
مطلب ديگر اين كه امام رضا ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: قائم شما وقتي ظهور كند چند نشانه دارد: با آن كه بسيار عمر كرده است اما گويي چهل سال يا كمتر دارد, ديگر اين كه با گذشت روزها و شب ها پير نمي شود تا آن كه أجلش فرا رسد.[2]
نشانه هاي ظهور
نشانه هاي ظهور حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ را كه در كتاب هاي حديثي نقل شده است را مي توانيم به سه نوع تقسيم كنيم:
نخست: نشانه هاي عمومي كه از انحرافات كشورهاي اسلامي و غير آن بر مي خيزد و جوامع بشري را آلوده مي كند اين نشانه ها ممكن است ده ها سال پيش از ظهور پديد بيابد. مانند رواج ربا خواري و فساد و فحشا.
دوم: نشانه هايي كه ساليان اندكي پيش از ظهور وجود مي يابند و از جمله پيشگويي هايي از حوادث آينده به شمار مي آيند مانند خروج سفياني, قاتل سيد حسني و ...
سوم: نشانه هايي كه در همان سال ظهور يا يك سال پيش از آن تحقق مي يابند. اين نوع علائم بر دو قسمند:
الف) نشانه هاي غير حتمي يعني آن هايي كه وقوعشان حتمي نيست مانند جنگ جهاني سوم, بارش باران فراوان.
ب) نشانه هاي حتمي كه بي شك تحقق مي يابند و آن ها پنج تا هستند كه برخي چند روز پيش از ظهور موجود مي شوند بعضي چند ماه پس از ظهور و برخي در آغاز قيام حضرت مهدي به وقوع مي پيوندند.[3]
حضرت صادق ـ عليه السلام ـ مي فرمايند: نواي آسماني از نشانه هاي حتمي است, سفياني حتمي است فرو برده شدن آب در بيدا حتمي است (خروج) يماني قطعي است. كشته شدن نفس زكيه نيز قطعي است.[4]
ياران
هر چند هر كسي كه شايستگي ياري كردن حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ را داشته باشد به نحو عموم از ياوران او به شمار مي
آيد اما آن حضرت سيصد و سيزده نفر يار خاص دارد كه به فرمودة حضرت علي و امام صادق ـ عليه السلام ـ آنان از پرچمداران آن حضرت به شمار مي آيند.[5]
آن گاه كه ظهور كند
پس از خروج آن حضرت خداوند گروهي را كه در چالاكي بسان ابرنده گرد هم مي آورد و دل هاي آنان را نسبت به يكديگر پيوند مي دهد. آنان كساني اند كه از هيچ كس نمي ترسند هرگز فرار نخواند كرد.
علاوه بر اين فرشتگان خداي سبحان نيز به ياري حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ مي آيند, حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ‌نيز از آسمان فرود مي آيد و پست سر امام زمان ـ عليه السلام ـ نماز مي خواند. اسلام در سراسر جهان را فرا مي گيرد و عدالت در تمام گيتي برقرار مي شود و تمام مردم در زير پرچم حكومت جهاني اسلامي زندگي مي كنند.
از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نقل است: اگر از دنيا بيشتر از يك روز باقي نماند خداوند مردي از فرزندان مرا مبعوث مي كند كه نام او نام من و خلق او خلق من است. خداي بزرگ دين را توسط او بر مي گرداند, و پيروزي هايي نصيب او مي كند در آن روز غير از افرادي كه مي گويند: «لا اله الا الله» بر روي زمين باقي نمي ماند.
آري! در آن روز امنيت فراگير است به گونه اي كه گوسفند و گرگ, گاو و شير, و انسان و مار با هم زندگي مي كنند و مزاحم يكديگر نمي شوند. و نيز از پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نقل است: خداي توانا در زمان دولت مهدي ـ عليه السلام ـ به قدري خير و بركت به اهل زمين مي دهد كه مردم آرزو مي كنند اي كاش مردگانشان زنده شوند.[6]
رجعت
هنگام ظهور حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ پيامبر اكرم و امامان معصوم و گروهي از مردمان نيكوكار و برخي بدكاران و كافران كه مرده اند به دنيا بر مي گردند تا نيكوكاران دولت كريمه اهل بيت ـ عليه السلام ـ را ببينند و به پاداش برخي كارهاي شايسته ايشان برسند و بدكاران و كافران نيز سزاي بدكاري هايشان را بكشند گفتني است موضوع رجعت يكي از اعتقادات اختصاصي و افتخار آميز شيعي است كه همگي آن را قبول دارند چنان كه علماي بزرگي مانند: شيخ مفيد, ابن بابويه, سيد مرتضي, سيد بن طاووس, علامه مجلسي و ... فرموده اند: رجعت آل محمد و شيعيان ايشان (و نيز برخي كافران) بين مذهب اجماعي است و مخالف ندارد.[7]

--------------------------------------------------------------------------------
[1]. شيخ طوسي, الغيبه, ص 262, كافي, ج1, ص 368.
[2]. كمال الدين, ج2م ص 652.
[3]. امام مهدي از ولادت تا ظهور, سيد محمد كاظم قزويني, ترجمه, دكتر حسين فريدون, ص 41 به بعد.
[4]. نعماني, الغيبه, ص 252 و 257.
[5]. امام مهدي ـ عليه السلام ـ از ولادت تا ظهور , ص 506 ـ 507.
[6]. عقد الدور, به نقل از نجفي محمد جواد, مصلح جهان, ص 122 ـ 134.
[7]. همان, ص 206 ـ 307 و السيد محمد كاظم القزويني , الامام المهدي ـ عليه السلام ـ من المهد الي الظهور, ص 643 به بعد

آشنايي اجمالي با امام زمان(عج) 1

 

حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ


دوازدهمين پيشواي معصوم, بنابر نظرية مشهور, سحرگاهان پانزدهم شعبان سال 255 (هـ . ق) در سامراء متولد شد.
او هم نام پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ ( م ح م د ) و هم كنية آن حضرت يعني ابوالقاسم است.
از جمله لقب هاي او, حجت, قائم, خلف صالح, صاحب الزمان و بقيه الله به شمار مي آيد اما مشهورترين آن ها مهدي ـ عليه السلام ـ است.
پدر بزرگوارش, حضرت امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ و مادر گراميش نرجس خاتون است كه او را «سوسن», «ريحانه» و «صقيل» نيز ناميده اند.[1]

امام زمان ـ عليه السلام ـ زماني تولد يافت كه عباسيان حاكم بر سامراء و بغداد, زندگي امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ را كنترل كرده و براي يافتن آخرين حجت الهي و نابودي او سخت مي كوشيدند از اين رو تولد آن حضرت, بسيار مخفيانه و معجزه آسا صورت گرفت. البته برخي وكلاي امام عسكري ـ عليه السلام ـ و شيعيان و خدمتگزاران مطمئنش, از اين تولد آگاهي داشتند. مانند محمد بن عثمان عمري, محمد بن اسماعيل بن موسي بن جعفر ـ عليه السلام ـ حكيمه خاتون دختر امام جواد ـ عليه السلام ـ ابو علي بن مطهر, عمرو اهوازي و ابو نصر طريف.
آري! يازدهيمن پيشواي معصوم ـ عليه السلام ـ در فرصت هاي مناسب, فرزند و جانشين خود را به ديگران مي نماياند و به آنان معرفيش مي كرد. چنان كه وقتي محمد بن عثمان عمري با چهل نفر ديگر از شيعيان به حضور امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ شرفياب شدند, آن حضرت, مهدي ـ عليه السلام ـ را به آنان نشان داد و فرمود: اين, پس از من, امام شما و جانشين من بين شما است. با وجود اين, حضرت حجت ـ عليه السلام ـ پس از ولادتش همچنان پنهان مي زيست تا آن كه امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ در سال 260 (هـ . ق) يعني 28 سالگي با دسيسة معتمد عباسي, مسموم و شهيد شد و حضرت صاحب الزمان ـ عليه السلام ـ به امامت رسيد.

ابوالأديان مي گويد: من از خدمتگزاران امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ بودم و نامه هاي او را به مناطق مختلف مي بردم. روزي آن حضرت به من نامه هايي داد و فرمود: اين ها را به «مدائن» ببر, تا پانزده روز در سامراء نخواهي بود, پس از آن وقتي برگردي خواهي يافت كه ناله و شيون از خانة من بلند است و جسدم را در محل غسل گذاشته اند.
گفتم: سرورم! اگر چنين شود, چه كسي پس از شما امام است؟ فرمود: هر كس بر جنازه ام نماز بخواند. گفتم: نشانة ديگري ذكر بفرماييد! فرمود: هر كس از آن چه ميان هميان است خبر دهد. ابهت امام ـ عليه السلام ـ آن چنان بود كه ديگر نتوانستم از او بپرسم مقصودشان از اين نشانه چيست.
نامه هاي آن حضرت را به «مدائن» بردم و پاسخشان را گرفتم. پس از پانزده روز وقتي به سامراء وارد شدم به خانة امام ـ عليه السلام ـ آمدم, ناگاه صداي ناله و شيون از آن جا شنيدم و ديدم برادرش جعفر (كذاب) كنارخانه نشسته است و برخي شيعيان, رحلت امام ـ عليه السلام ـ را به او تسليت و به امامت رسيدش را تبريك مي گويند. از اين موضوع در شگفت شدم زيرا من با چشمانم ديده بودم جعفر, شراب مي خورد, قمار بازي مي كرد و اهل تار و طنبور بود به هر حال من نيز جلو رفتم و رحلت برادرش را به او تسليت و پيشوائيش را تبريك گفتم اما او چيزي از من نپرسيد. ناگاه «عقيد» خادم حضرت عسكري ـ عليه السلام ـ حاضر شد و به جعفر گفت: جنازة برادرتان را كفن كردند بياييد بر آن نماز بگذاريد. جعفر, همراه برخي شيعيان وارد خانه شدند جسد پاك امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ, ميان تابوتي در حيات خانه بود. جعفر پيش رفت تا بر جنازة مطهر امام ـ عليه السلام ـ نماز بخواند. وقتي خواست تكبير بگويد ناگاه كودك گندم گون و سياه موي كه دندان هاي پيشينش قدري از هم فاصله داشت, ظاهر شد, جعفر را كنار زد و گفت: عمو! كنا برو! من بايد بر پدرم نماز بخوانم, او با چهره اي درهم كشيده كنار رفت و آن كودك بر پيكر پاك امام ـ عليه السلام ـ نماز خواند و او را در خانه اش, جوار قبر امام هادي ـ عليه السلام ـ دفن فرمود.
ابو الأديان در ادامه مي گويد: آن كودك به من رو زد و گفت: اي مرد بصري! پاسخ نامه هايي را كه همراهت است بده! آن ها را به او دادم و با خود گفتم: اينها (اقامة نماز بر جسد پاك امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ و در خواست پاسخ نامه ها) دو نشانة امامت اوست و منتظر ماندم تا نشانة ديگر يعني خبر دادن از آن چه ميان هميان است را نيز بيابم.
نزد جعفر آمدم, ديدم داد مي كشد و فرياد مي كند. شخصي به نام «حاجظ وشاء» به جعفر گفت: آن كودك چه كسي بود؟ جعفر گفت: والله تا به حال او را نديده ام و نمي شناسم. در اين اوضاع, گروهي از قمي ها آمدند وقتي دانستند, يازدهمين امام معصوم ـ عليه السلام ـ رحلت فرموده است. پرسيدند جانشين او كيست؟ برخي گفتند: جانشين او جعفر است, آنان به او سلام كردند و تسليت و تهنيت گفتند از او پرسيدند: ما نامه ها و پول هايي آورده ايم بفرماييد: نامه را چه كساني نوشته اند و پول ها چقدر است؟ جعفر, از پاسخ درماند و برآشفته حال برخاست و گفت: اينان علم غيب از ما مي خواهند! ناگاه خادمي از خانه بيرون آمد و به قمي ها گفت: نامه ها از فلان كس و فلان كس است و در هميان نيز هزار دينار وجود دارد كه ده تاي آن ها را زراندود كرده اند. آن مردم وقتي پاسخ پرسش هايشان را صحيح و دقيق يافتند, گفتند: نامه ها و هميان پول را به تو مي دهيم تا به آن كسي كه تو را براي گفتن آن ها فرستاده است (يعني حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ ) تحويل دهي! زيرا او امام ما است.[2]


غيبت صغري و كبري

حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ پس از ولادتش دو بار غايب شد كه آن ها را غيبت صغري و غيبت كبري گويند.
غيبت صغراي ولي عصر ـ عليه السلام ـ با به شهادت رسيدن امام حسن عسكري در سال 260 (هـ . ق) آغاز شد و تا سال 329 (هـ . ق) ادامه يافت. امام زمان ـ عليه السلام ـ در دوران غيبت صغري توسط چهار نفر از نايبان خاصش كه به نواب اربعه يعني نايبان چهارگانه معروفتند با مردم ارتباط داشت و به امور آنان رسيدگي مي كرد. اين چهار نفر عبارت بودند از:
1. عثمان بن سعيد عمري
2. ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمري
3. ابوالقاسم حسين بن روح
4. ابو الحسن علي بن محمد سمري

مهم ترين تحول و رخ داد دورة نيابت «ابو الحسن علي بن محمد سمري» نوشتن توقيعي از جانب حضرت صاحب الزمان ـ عليه السلام ـ به او بود كه در آن فرموده است:
بسم الله الرحمن الرحيم
اي علي بن محمد سمري! خداوند در فقدان تو به برادرانت پاداش بزرگي عطا فرمايد, تو تا شش روز ديگر رحلت مي كني, كارهايت را سامان ده و هيچ كس را به جانشيني خود سفارش نكن اكنون زمان غيبت كبري فرا رسيده است و ظهور من فقط با اجازة خدا خواهد بود آن هم از مدتي طولاني صورت مي گيرد كه در آن مردم, بسيار سخت دلند و سرزمين پر از بيدادگري است كساني, نزد شيعيان ما ادعا مي كنند كه مرا مي بينند. هر كس پيش از خروج سفياني و صيحه آسماني چنين ادعايي بكند, دروغگويي بيش نيست.[3]

جانشينان امام زمان در غيبت كبري

در غيبت كبري, فقيهان با تقوا, عادل و مدير و مدبر نايبان عام و جانشينان امام مهدي ـ عليه السلام ـ بين مردم به شمار مي آيند و مرجعيت ديني و رهبري آنان را بر عهده دارند و چنان كه خود آن حضرت نيز در حديثي بر اين نكته تصريح فرمودند:[4]
وجود امام زمان ـ عليه السلام ـ در اين عصر بسان خورشيد پشت ابر است يعني پنهان بودن او موجب نمي شود به عالم هستي سود نرساند بلكه آن حضرت حتي در پس پردة غيبت امام زمين و موجب بركت براي اهل آن است.

ملاقات با امام زمان در غيبت كبري:

اين موضوع, كار ممكني است هر چند ادعاي ملاقات با آن حضرت را از هر كس نمي توان پذيرفت اما در اين عصر به اذن خداوند بزرگ و توجهات امام زمان ـ عليه السلام ـ كساني به حضور آن حضرت شرفياب شده اټspan style="color: red;">طولاني بودن عمر حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ

عمر مبارك آن حضرت در غيبت كبري بسيار طولاني است و اين موضوع عقلاً محال نيست و به لحاظ علمي نيز ممكن به شمار مي آيد علاوه بر اين افراد بسياري در امتداد تاريخ زندگي بشر عمر طولاني داشته اند مانند حضرت نوح كه امام صادق ـ عليه السلام ـ دربارة او مي فرمايد: نوح 2300 سال زندگي كرد, 850 سال پيش از آن كه به پيامبري برانگيخته شود و 950 سال ميان قومش به هدايت آنان پرداخت و 500 سال هم پس از آن كه كشتي اش به خشكي نشست و آب در زمين فرو رفت آن گاه شهر ها را ساخت و فرزندانش در شهر ها ساكن شدند از ديگر كساني كه عمر طولاني داشته اند مانند: حضرت سليمان بن داود 712 سال, شداد بن عامر 900 سال و ...[7]

هنگام ظهور حضرت ولي عصر ـ عليه السلام ـ

وقت ظهور امام مهدي ـ عليه السلام ـ دقيقاً مشخص نيست, پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ مي فرمايد: كساني كه وقت ظهور را معين مي كنند دروغ مي گويند.[8]
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. پيشوايي, مهدي, سيرة پيشوايان, ص 665 ـ 666.
[2]. جعفريان, رسول, حيات فكري سياسي امامان شيعه بخش زندگي امام زمان ـ عليه السلام ـ .
[3]. الغيبه, ص 234.
[4]. شيخ حر عاملي, وسائل الشيعه, قم, آل البيت, 1409 ق, ج 27, ص 140.
[5]. القزويني, السيد محمد كاظم, الامام المهدي, من المهد الي الظهور, ص 303 به بعد.
[6]. موسوي اصفهاني, سيد محمد تقي,مكيال المكارم, ج 2, ص 314.
[7]. شيخ صدوق, كمال الدين و تمام النعمه, ج2, ص 523.
[8]. رازي قمي (از شاگردان شيخ صدوق), كفايه الاثر.

علی ای همای رحمت

 

علی ای همای رحمت

علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را

که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را

دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين

به علي شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را

مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن

که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را

بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من

چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا

بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهداي کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان

چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را

بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت

که ز کوي او غباري به من آر توتيا را

به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت

چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم

که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي

به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»

ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

 

نشانه‏هاى آخرالزمان‏(بخش دوم)

 

نشانه‏هاى آخرالزمان‏(بخش دوم)


اين محدوده زمانى نشانه‏هايى دارد كه اصطلاحاً «علائم آخرالزمان» خوانده مى‏شود. علاوه بر اصطلاح رايج «علائم آخرالزمان» در فرهنگ مسلمانان اصطلاح مشابه ديگرى به نام «اشراط الساعه» وجود دارد. اين اصطلاح كه بيش‏تر نزد اهل سنت رايج است، به نشانه‏هاى وقوع قيامتصاص دارد؛ ولى رواياتى كه ذيل اين عنوان ذكر شده نشان مى‏دهد بسيارى از نشانه‏هاى آن چون نشانه‏هاى آخرالزمان است و مى‏توان بسيارى از نشانه‏هاى آخرالزمان را نشانه‏هاى قيامت دانست.
                      
همان گونه كه اشاره شد آخرالزمان به دو بخش متفاوت تقسيم مى‏شود. بر اساس روايات، بخش اول بسيار دشوار خواهد بود. بخشى از مشخصه‏هاى اين عصر عبارت است از:
                         
1. گريز از دين
                              
پيامبر گرامى اسلام(ص) ويژگى‏هاى انسان‏هاى اين دوران را اين گونه برشمرده است:
«زمانى بر مردم خواهد آمد كه درهم‏هاى آن‏ها دينشان خواهد بود و همتشان شكم‏شان و قبله‏هاشان زنانشان. براى طلا و نقره ركوع و سجود به جاى مى‏آورند. آن‏ها همواره در حيرت و مستى خواهند بود؛ نه بر مذهب مسلمانى‏اند و نه بر مسلك نصراني.
                                    
2. دنيا پرستى‏
                                          
رسول خدا فرمود:«زمانى
بر امت من مى‏آيد كه در آن زمان درون‏هاى مردم پليد مى‏شود ولى ظواهرشان به طمع مال دنيا آراسته مى‏گردد؛ به آنچه در پيشگاه خداوند است دل نمى‏بندند؛ كارشان ريا و تظاهر است؛ خوف از خدا به دلشان راه نيابد و خداوند آن‏ها را به عذابى فرچار سازد.                                     
آن‏ها چون غريق خداوند را مى‏خوانند؛ ولى خداوند دعايشان را مستجاب نمى‏كند.»
3. آزمايش‏هاى بزرگ‏
                                                    
يكى ديگر از ويژگى‏هاى دوران آخرالزمان امتحاناتى است كه انسان‏ها در اين دوران پشت سر مى‏گذارند. با اين آزمون‏ها، مردم به دو گروه تقسيم مى‏شوند: موفق‏ها و ناموفق ها
                                                           
پيامبر اكرم(ص)، وقتى از چهره‏هاى موفق اين دوران ياد مى‏كند، با شگفتى به على(ع) چنين مى‏فرمايد: «اى على، بدان شگفت آورترين مردم درايمان و بزرگ‏ترين آنان در يقين مردمى هستند كه درآخرالزمان [با آن‏] كه پيامبر خود را نديدند و از امام خود محجوبند، به نوشتهطى سياه بر صفحه‏اى سپيد است، ايمان مى‏آورند.»10
اميرمؤمنان على(ع) نيز درباره نجات يافتگان اين دوران مى‏فرمايد:«و آن زمانى است كه از فتنه‏ها نجات نمى‏يابد مگر مؤمنانى كه بى‏نام و نشانند. اگر در حضور باشند، شناخته نشوند؛ و اگر غايب گردند، كسى سراغ آن‏ها را نمى‏گيرد. آن‏ها براى سيركنندگان در شب ظلماه‏ها چراغ‏هاى هدايت و نشانه‏هاى روشنند. نه مفسده جو هستند و نه فتنه‏انگيز. نه در پى اشاعه [فحشايند] و نه مردمى سفيه و لغو گو! اينانند كه خداوند درهاى رحمتش را به سوى‏شان باز مى‏كند و سختى‏ها و مشكلاتى را از آن‏ها برطرف مى‏سازد.


منبع: ماهنامه پرسمان تيرماه 82
 
  

پى‏نوشت:
1. كتاب مقدس، ترجمه فاضل خان همدانى، نامه دوم پولس حوارى به تيموثيوس، باب سوم.
2. غيبت نعمانى، ابن ابى زينب، ص‏357.
                                         
3.كتاب الغيبة، شيخ طوسى، ص‏182، ح‏141.
                                 
4. عيون اخبار الرضا(ع)، شيخ صدوق، ج‏2، ص 59.
                       
5. بشارة المصطفى لشيعه المرتضى، طبرى آملى، ص‏258.
6. كتاب الغيبة، ص‏46.
7. كشف الغمة، اربلى، ج‏3، ص‏260.
8. مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج‏11، ص‏379
9. كافى، شيخ كلينى، ج‏8، ص‏306.
10. من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج‏4، ص‏366.
11. نهج البلاغه، خطبه 103.